36 (یه کم از دردا رو گفتم تا بفهمیم دردمون خیلی هم بزرگ نیست درد ما کجا؟ و درد ام المصائب کجا ) "نکند فراموش کنی پیام عاشورا را نانجیب ها برای کشیدن چادر زینب میجنگیدند" "عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت عشق تموم سالو همیشه بیقرارم برای اربعینت" درد من؟ من درد دارم؟ خدا میخوای چی رو ثابت کنی؟ نوکرتم خدا درد من انگشت کوچیکه درد اهلبیت حسین هم نیست. ——————————————————————- دانشگاهمو عوض کردم بودن تو اون دانشگاه لعنتی برام عذاب بود برای همین رفتم دانشگاه فردوس مشهد دوست خوب به دوست من میگن که اونم انتقالی گرفت و هر دو به مشهد رفتیم و اونجا درسمونو ادامه دادیم که فقط یه ترم مونده بود هر وقت فاطمه از امیر ازم میپرسید تنها جوابم این بود:آقا پلیس بوده و من تازه فهمیدم رفته ماموریت دروغ نبود ولی ماموریت هم نبود امیر من اصلا تو این زمین خاکی نبود امیرم دلم تنگته بی معرفت لابد بیا به خوابم "گاهی تنها آرزویت بودن افراد در خوابت است" (دیگه وارد زمان اصلی شدیم) فاطمه: من آخر نفهمیدم این آق امیر شما این همه لباس میخواد چیکار؟ آخ فاطمه تو که نمیدونی امیری نیست من این ها رو برای دل خودم میگیرم و هر بار بیشتر دلم میشکنه تو چی میدونی از این حال من؟ هی باید یه چی جوابشو بدم ولی چی بگم؟ من:به تو چه بچه پرو تو هم برای آقاتون بخر دیگه به حرفاش گوش نمیدم و توی ذهنم همه لباس هارو به تن معشوقه بی وفام تن میکنم نمیخواهی برگردی در اینجا همه تو رو میشناسند از مجسمه های شهر بگیر تا به مانکن های لباس فروشی ازبس که تو را نقطه به نقطه این شهر تجسم کردم اینک همه جا نبود تو را فریاد میزنند بیا معشوقه بی وفا من فاطمه: اووف خدا امواتتو بیامرزه دختر پدرم دراومد من: عزیزم به هر حال دوست صمیمی منی دیگه فاطمه: من غلط کردم خیالت راحت شد؟ با خنده سرمو تکون میدم و میگم اوهووووم فاطمه:بچه پرو من:اون که عمه ی بیچارته . ن که تو برادر زادشی تا الان زنده مونده خیلی پروهه فاطمه:ول کن بابا الان بخوام جوابتو بدم یه سال باید حرف بزنیم. از اون جایی که میدونم راست میگه میخندمو سری از تاسف برای خودمون تکون میدم. دیگه واقعن خسته شدم باید بریم خوابگاه . الان چند وقته همیشه حس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه دیگه واقعا میترسم ولی بعد با جمله بالا تر از سیاهی که رنگی نیست خودمو آروم میکنم ولی بعد دوباره استرس میاد تو وجودم دیگه حتی خودمم نمیدونم چمه چن دبقه دیگه میگم من که کسی رو ندارم تا از ترسم بهش بگم و اونجا ذهنم از مسیر منحرف میشه به بیکسیم اشاره میکنه "یاد آنروز که یاری داشتیم اینچنین خوار نبودیم اعتباری داشتیم ای که در زمستان مارا دیده ای با پشت خمید این زمستان را نبین ما هم بهاری داشتیم" بیخیال فوق فوق فوقش میخوان منو بکشن دیگه بالا تر از سیاهی که رنگی نیست هست؟ ادامه دارد... زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇 ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚