کاشی‌های رواق امام، یادتان می‌آید؟ آن دعای کمیل شب جمعه‌ای که نشسته بودم کنار آن راهروی منتهی به گوهرشاد؛ آن روضه‌ی عجیب و آن حضور ملائک را، این‌ها را یادتان می‌آید؟ به شمار هفته‌هایی که گذشت، در آن حرم دعای کمیل خوانده شد و به قدر تارهای سرم زن و بچه‌ روی آن کاشی‌‌ها نشستند. اما بگویید، مرا در یاد می‌آرید؟ بحث دلتنگی صرف برای آن جغرافیای ماورایی نیست. در فقدان‌شان یک بخشی از وجودم از کار می‌افتد، الان یک‌ جاهاییم فلج است، باید یخیِ کاشی‌های حرم بهش بخورد تا دوباره به کار بیفتد. گاهی حرارت بعضی از اشک‌ها تا مدت‌ها می‌ماند تا کلبه‌ی جان آدم در گذر زمستان وقایع سرمازده نشود. من آن کورسوی نور روشن شده از حزن آن شب را هنوز در قلبم نگه‌ داشته‌ام، هنوز نگاهش می‌کنم و تنم‌‌ می‌لرزد که نکند خاموش شوی، من دلم به همین سوختن گاه به گاه تو گرم است.. - الحماس الحارق.