قسمت صد و پنجاه و ششم رضا🌺 💢ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد که بار دار بودم. ماه های آخر بارداری حال و شرایط من بد شد. 💢ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! 💢شوکه شدم. خیلی گریه کردم. سراغ چند پزشک و.. گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را در آوریم. 💢آن شب متوسل به امام رضا علیه السلام شدم گفتم: فرزندم را از شما می خواهم اگر پسر و زنده بود نامش را رضا می گذارم. 💢عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم دنیا آمد ولی وزن او نهصد گرم بود! 💢با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد اما با مشکلات دیر باز کرد سه سالگی راه افتاد. 💢پسرم مراحل رشد را طی کرد اما ضعف جسمی همواره با او بود تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت. 💢برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمیتونه این مسیر طولانی رو بره. 💢سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانه نشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم خودش هم خیلی اذیت می شد. نمی دانستم چه کنم. 💢آن ایام به کلاس های جامعه القرآن کهنوج می رفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما از شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتما این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم. نام کتاب سلام بر ابراهیم بود‌.