چاره‌ای کو بهتر از دیوانگی؟! دلم یک همزبون می‌خواد‬ ‫یه دوست مهربون می‌خواد‬ دلم بدجوری گرفته‬ ‫اون روزا تازه مزۀ رفاقت رو حس کرده بودم‬ ‫نه از تنهایی، که از شلوغی به رفیق پناه می‌بردم ‬‫به مصطفی، سعید‬‫، هاتف ... ‬‫یکی یکی من رو جا گذاشتن و رفتن پی عشق و حال خودشون‬‫! من چون درست و حسابی مزۀ عشق رو حس نکرده بودم‬‫ و رفاقت و دوستی رو با عشق اشتباه می‌گرفتم، ‬‫فقط با اونا رفیق شدم‬‫. با خود خدا هم فقط رفیق شدم ‬‫ اصلا نتونستم و نفهمیدم عاشقی یعنی چی؟! ‬‫هم بهتره ‬‫هم سخت تر! رفیقام با من دوست بودند، ‬‫ولی عاشق و دل بستۀ خود خدا بودند. ‬‫واسۀ همین دوستی زمینیِ یک بی‌ارزشی مثل من رو ‬‫به عاشقی ارزشمند خدا فروختند و رفتند پیش خودش. ‬‫ گیر کردم. توی دنیا‬‫ به هر چیز و هر کسی به چشم اونی که می‌تونه تنهایی من رو پر کنه، نگاه کردم. دریغ و دریغ. ‬‫ نهایتش این بود که ‬‫شکمم سیر می‌شد ولی ‬‫این دل لامصّب همچنان گرسنه می‌موند. ‬‫دل که شکم نیست که هرچی بریزی توش بشه یک مشت کثافت! ‬‫خوراک دل نه دیدنیه ‬‫نه خوردنی. ‬‫چشیدنیه! ‬‫ ویلون شدم و سرگردون هرزه شدم و هیز چشم چرون شدم و فاسد فاسق شدم و اسمش رو گذاشتم رفیق ‬‫ به دنیا چسبیدم و اسمش رو گذاشتم جهاد اکبر! بعد جهاد اصغر، ‬‫آوارگی پشت آوارگی. ‬‫به هر کسی و چیزی دل بستم‬‫. بیشتر از همه به خودم‬‫. به سابقۀ جبهه‬‫ام که وبال گردنم شده و داره می‌کشدم پایین‬‫. هر دفعه فکر می‌کردم دارم عاشق می‌شم! ‬‫نمی‌دونستم اینی که فکر می‌کنم داره غلغلکم می‌ده، ‬‫فقط داره جسمم رو انگولک می‌کنه، ‬‫وگرنه عشق دل آدم رو می‌لرزونه، ‬‫غلغلک نمی‌ده‬‫ که الکی بخندوندت‬‫! عشق می‌گریونه نه قهقهۀ الکی ازت بلند کنه حالا که باید غزل خداحافظی رو بخونم حالا که باید ریق رحمت رو سر بکشم اومدن سراغم‬‫ همه‬‫شون خوب و بدشون‬‫ عاشقای واقعی‬‫ عاشقای شکمی‬، هر دوشون هم اونی که برای خودش چیز دنیاپسندانه‬‫ای داره هم اونی که برای خودش کسی هست. ‬‫ تازه دارم می‌فهمم عشق عجب مزه‬‫ای داشته و من نفهمیدم‬‫. تازه دارم می‌فهمم باید تنهایی دلم رو با چی پر می‌کردم‬‫. الکی دلم رو با پنبه و کاغذ روزنامه چپوندن پر کردم. ‬‫با بتونه کاری دنیایی. تازه دارن برام پرده‬‫ها رو کنار می‌زنند. ‬‫دارند عاشقم می‌کنند. ‬‫تازه دارم نبودنشون رو حس می‌کنم. ‬‫تازه دارم تنهایی رو زیر لبم و توی دلم می‌چشم. ‬‫ خیلی از این نوشته‬‫ خوشم میاد. باهاش حال می‌کنم‬‫. اونی که این رو گفته، شاید خیلی عاشق بوده. ‬‫شایدم مثل من نفهمیده چی گفته: ‬‫درد ما جز به حضور تو مداوا نشود ... ‬‫ولش کن بدجور قاط زدم‬‫. می‌خوام یه نفر رو بگیرم توی بغلم و سفت فشارش بدم‬. ‫می‌خوام سرم رو بذارم روی شانۀ یکی و زار زار گریه کنم‬. ‫ دلم برای شانۀ جعفرعلی گروسی تنگ شده. ‬‫واسۀ زانوی مصطفی که سرم رو بذارم روش و موهای خاکیم رو بجوره و سرم رو بخارونه‬‫. می‌خوام یکی بزنه توی گوشم‬‫. همچین بزنه که از خواب چهل ساله بپرم‬‫. عین فیلمها‬‫، یه دفعه چشم باز کنم ببینم همش کابوس بوده‬‫ رفیقام هنوز دوروبرم هستند ‬‫ایمانم هنوز سر جاشه‬‫ دلم هنوز به یاد خودش قُرصه ‬‫ ولی چیکار کنم با دل تنگم؟! آهای رفیقا آهای دوستا آهای جعفر حسن حسین سعید سید عباس علی فرامرز کیوان مصطفی نادر ... هنوز وجب به وجب کوچه ها و دیوارهای محل رو با یاد شما متر می کنم کاش می‌شد همچو آواز خوش یک دوره گرد‬ ‫زندگی را بار دیگر دوره کرد‬ حمید داودآبادی