💯 و برادرم🧔 طوری که فقط خودش بشنوه👂 گفت اَخوی کجایی اخه؟🤔 گفتم من اینجام🙌 نه صدامو شنید🔕 نه منو دید👀 تصمیم گرفتم بهش نزدیک بشم🙂 و ضربه آرومی به شونش بزنم👤 👈 فاصلم باهاش تقریبا ۲ متر بود اومدم جلو سُر خوردم👣 و بهش نزدیک شدم و دست به شونش زدم اما دستم از شونش رد شد🤭 برادرم دکمه زنگ🔔 رو فشار داد به محض فشرده شدن دکمه زنگ تو تاریکی⬛️ فرو رفتم هم زمان فشار زیادی روی قفسه سینم و چشمام احساس کردم😖 خیلی طولی نکشید که چشمام رو باز کردم👁 هر چند به سختی 😑 بعد دیدم روی تخت دراز کشیدم 🛌 و فوراً بلند شدم و به سمت در رفتم🏃‍♂ در حالی که میدونستم جسم مثالیم بوده👻 که چند لحظه پیش برادرم رو دیدم👀 ⚜ به هر حال درو باز کردم🚪 و برادرم 🧔 اومد داخل و ماجرارو براش تعریف کردم🗣 و تمام نشانه هایی رو که به برادرم دادم تایید کرد👌 و قطعا جسم مثالیم از جسم خاکیم جدا شده بود👣 اما تو اون لحظه نمیدونم مرده بودم یا نه؟🤔 🛑 شاید واقعا مرده بودم! 🤷‍♀ یا شایدم لازم نباشه ادم بمیره تا چنین چیزهایی رو ببینه...🤔👀 ✅ حالا وقتش رسیده که از تجربه ماجرای دومم بگم👇 ماجرایی که خیلی با این اولی فرق داشت❗️ تجربه ای بس عجیب📛♨️ 👈 کمی از ظهر🔅گذشته بود دفتر کارمو ترک کردم🚶‍♂ خواستم سری به یکی از خونه های نیمه ساز بزنم 🏚 یه ساختمون دو طبقه بود 🏠 از خیابونای شلوغ گذشتم 🚙 و وارد خیابون خلوتی شدم،سرعتم در حد مجاز بود🚦در اواسط بلوار سمت راست یه پارک 🛣کودک بود وقتی مقابل پارک رسیدم ناخودآگاه نگاهم 👀به سمتش کشیده شد و داشتم بچهارو👧 میدیدم چون بچه ها رو خیلی دوست دارم😌 متاسفانه😢 به همین دلیل حواسم چند لحظه ای پرت شد و غافل شدم وقتی نگاهم رو از پارک گرفتم و به خیابون دوختم ...😣 متوجه یک دختر بچه شدم👧 درست جلوی ماشینم بود...😱 🚙 ... 🆔 @heiat_ensiatolhaora