🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°|
#قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان :
#قدیس
قسمت 2⃣4⃣1⃣
طلحه گفت:
هر کس می خواهی باش ای علی!
تو مردم را به کشتن عثمان تحریک کردی و باید پاسخگوی کار خود باشی!
على خم به ابرو آورد و گفت:
دروغ می گویی طلحه تو همسر پیامبر را با خود به میدان جنگ آورده ای تا در
#سایه ی او نبرد کنی در حالی که
#همسر خود را در خانه نشانده ای! آیا آنچه را پیامبر آموخت فراموش کرده ای؟
🎀🎀🎀
@Heiyat_Majazi
طلحه حرفی برای گفتن نداشت.
علی رو به زبیر گفت:
و اما تو زبیر!
تو از اقوام ما و از فرزندان عبدالمطلبی.
آیا سزاوار است که بخاطر فرزند ناخلفت رو در روی ما بایستی؟
آیا به خاطر داری روزی را که پیامبر از قبیله ی بنی غضمم عبور می کرد، او به من نگاه کرد و چیزی گفت و خندید و من نیز خندیدم، تو برافروخته شدی و به پیامبر گفتی چه با علی می گویید و می خندیدید و با ما سخن نمی گویید، و پیامبر به تو خیره شد و گفت:
ای زبیر روزی خواهد رسید که تو با علی بجنگی و در همان حال
#ستمگر از دنیا بروی.
و تو سرت را تکان دادی و گفتی
#محال است که من رو در روی علی قرار بگیرم...!
حال چه شده است؟
زبیر سرش را به زیر انداخت و حرفی نزد.
علی بدون نتیجه به نزد سپاهیانش باز گشت.
على به آرایش و سازماندهی سپاه خود پرداخت و فرماندهان خود را تعیین کرد، او ابن عباس را فرمانده ی کل مقدمه سپاه، عمار یاسر را فرمانده ی کل سواره نظام و محمد بن ابوبکر را فرمانده ی کل پیاده نظام و داد.
در حالی که او مشغول سازماندهی لشکریانش بود، ناگهان بار تیر از طرف لشکرگاه دشمن باریدن گرفت و بر اثر آن، چند تن از چند تن از یاران علی کشته شدند؛ از جمله فرزند عبدالله بن بدیل.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍:
#ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩
@chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️👏
هــرشب ساعت🕘 از ایـن ڪانال😍👇
📚
@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃