°•| 🌿🌸
#به_نام_نامی_الله
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
(قسمت شانزدهم)
🌻🌻🌻
توی ماشین اخم کرده بود فقط حواسش به رانندگی بود اصلا از این وضعیت راضی نبودم
دلم می خواست یه جوری از فضای سنگین ایجاد شده فرار کنم....
مهران که سکوت کرده بود پس خودم دست به کار شدم..
_ مهران... ؟؟؟
اصلا نگاهمم نکرد چه برسه به جواب دادن....
_ مهران... ببین منو...
+ دارم رانندگی میکنم...
_ مهران..... چرا این شکلی شدی تو ؟؟؟
+ دیدم نفسهاش عصبی شد.
+ من این شکلی شدم خودتو ندیدی چجوری شدی....
اینه رسمش ....
من مرده بودم ساعت 1 نیمه شب رفتی قبرستون...
اینه اون داداش داداشی که میگی امیر....
_ مهران
+ مهران چی هان حالت خوب نبود به درک چرا صبر نکردی روز بری اونجا که چهارتا ادم دورت باشن...
اکر من خاک بر سر نمی رسیدم که الان باید حلواتو می پختم...
_ دست پختتم خوبه که !!
+ امیر من با تو شوخی دارم دارم جدی باهات صحبت میکنم تا دلیل این کار مسخره ات رو نگی دیگه باهات حرف نمیزنم... دیگه عصبی شدم...
_ دِ اخه چجوری بهت میگفتم مرد حسابی .. تو که مادرت بالای سرته درد منو میفهمیدی میگفتم....
درد من و اون بچگی که نکردمو میفهمی اخه
درد تمام این حسرتهایی که دارم و...
نفسهام داشت باز سنگین می شد درست بود از بیمارستان مرخص شده بودم اما هنوز حالم زیاد خوب نبود...
مهران که متوجه شد یه لحظه رنگش پرید
+ امیر امیر چی شدی
غلط کردم اروم نفس بکش اروم سریع پارک کرد پیاده شد و داخل یه دکه که اونطرف خیابون بود شد و بعد از چند لحظه با یه شیشه اب معدنی سوار ماشین شد سریع درش رو باز کرد و داد بهم
+ امیر داداش اروم باش یکم اب بخور... باشه نگو فقط اروم باش .....
بعد از چند دقیقه که حالم بهتر شد. راه افتاد و منو رسوند خونه
+ میخوای بیام باهات....
_ مگه بچم خودم میرم دیگه..
+ مطمئنی ؟؟؟
_ اره خداحافظ
+ مواظب خودت باش خداحافظ
رفتم داخل حیاط درب که بستم صدای لاستیک های ماشین بلند شد که مهران رفت.
....
#ادامه_دارد ...
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸