( ♥️ ° 📕 )
📚|
#عشق_و_دیگر_هیچ
✍|
#نرجس_شکوریان_فرد
📖|
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
نزدیک مزار که میرسیم سروش را میبینم.
میایستم و قبل از اینکه تصمیم بگیرم برگردم سروش دستش را بلند میکند و بلند سلام میکند. سلما یک وای کوتاهی میگوید. چرا سلما مضطرب میشود؟
نیت میکنم که آدم باشم و دیگر بیشتر از این اذیتش نکنم. با سروش دست میدهم و مینشینیم مقابل هم. سلما صورت میدزدد از سروش و مشغول آماده کردن میوههایی که آورده میشود.
سروش نگاهش از صورت سلما میرود روی دست سلما و میآید و میماند در نگاه من و میگوید:
- بابا من موندم تو کار این کنت لوکا. رسیدم به ادواردو. میشناسیش؟
- شنیدم یه چیزایی. خیلی نه!
- بابا ادواردو شاهزاده بوده.
ابروهایم بالا میرود:
- شاهزاده!
- باباش نصف دک و پز ایتالیا رو به نام خودش زده! اینم مثل شاهزادهها بوده! اووه دو روز طول کشید تا دارایی هاشو شمردم! تموم نمیشه بیوجدان. کجای دلش میذاره! مملکت ایتالیا دستشه بازم کمشه. همه این ماشین لوکسا واسه اینه تا... باشگاه یوونتوس که بازم واسه اینه.
- واسه کی؟
- هان! تو هم هنگ کردی، حال منه به قرآن. رفتم تو اینترنت زدم کنت لوکا؛ اومد دوست ادواردو!
زدم ادواردو، اومد شهید ادواردو آنیلی، زدم شهید ادواردو آنیلی، اومد شاهزاده ایتالیا! زدم شاهزاده ایتالیا، لیست داراییش که اومد دیگه از اون روز تا حالا دارم خودمو میزنم، میزنم، میزنم!
برای اینکه سرخورده نشم و سر اهل خونه رو نخورم، دهنمو بستم و فقط یه ریز فح... نفرین میکنم اونایی که اینا رو شهید کردن!
⏳ادامه دارد...
🌐
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem