( ♥️°📕)
📚
#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻
#نرجس_شکوریان_فرد
📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
صدای زنگ خانه كه بلند ميشود، اول ساعت را رصد ميكنم بعد هم مادر را كه از
بالاي عينكش نگاهم ميكند. نشسته است كنار رختخواب و دارد سوره ملك و واقعة
هر شبش را ميخواند. من هم نشستهام اين كنار و داشتم ميان تمام معادلات
زندگيم رصدش ميكردم و يك فكر جديد مثل خوره ذهن و روحم را ميجويد؛
مادر من كه اهل خدا و دعا بود، من چرا بيراهه رفتم؟
من كه هر شب صداي قرآنش را ميشنيدم، من كه نماز خواندنش را ميديدم.
مادرم كلاً من را كم نصيحت ميكرد، زيادي يك طرفه محبت ميكرد و از من نمي
خواست كه محبتش را درك كنم و جبران كنم، كمي شايد بايد به من مسئوليت
ميداد تا پرتوقع و بيتوجه بار نيايم يا گاهي دعوايم ميكرد، هرچند كه اگر هم
دعوا ميكرد من لجبازي ميكردم و بدتر ميشد.
اصلاً همين كه محبت ميكرد من
را پابند خانه نگهداشت با تمام خطاهايم. شايد بايد من را پاي درس استادي مي
نشاند، يك كسي مثل عبدالمهدي يا هيأتي ميبردم، شايد هم بايد من را كتاب
خوان ميكرد. چه كسي دست عبدالمهدي كتاب داد؟ مادرم چرا دست من موبايل
داد؟
ن چرا دارم تقصيرها را گردن كس ديگر مياندازم؟ من چرا به اين نتيجه...
نيم ساعتِ زل زدي به من! ميخواي نيم ساعت هم مردم رو پشت در نگه داری؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem