💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و این برای خرید عروسی فاجعه بود. دستی زدم به پشتش. من – حاال نمی خواد نگران بشین . قول می دم براي خرید خیلی اذیت نکنم . نگاه پر از حرفش رو دوخت به چشمام . مامان – من نگران انتخابتم . لبخندم رو جمع کردم از بس جدي و با تردید این جمله رو گفت . آروم پرسیدم . من – یعنی چی ؟ مامان – تو مطمئنی این پسره رو دوست داري ؟ با تردید گفتم . من – چطور مگه ؟ شونه اي باال انداخت . مامان – آخه حس می کنم این پسره از تو مشتاق تره . دوباره با تردید گفتم . من – مگه ایرادي داره ؟ مامان – نه . مشتاق بودن اون ایرادي نداره . این کم اشتیاقی تو ایراد داره . متعجب گفتم . من – چرا ؟ با شک و تردید نگام کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem