💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نه به خاطر خواستن چیزي از خدا که براي صفات قشنگی که با چشم دیده بودم و با تموم وجودم درك کرده بودم . اي اجابت کننده ي دعاها ! ... راستی که اجابت کننده بود . راستی که می شنید هر دعایی رو و اجابت می کرد . مگه تو اون چند ماه ، دعاهاي من رو بی جواب گذاشته بود ؟ اي آمرزنده خطاها اي برطرف کننده بلاها اي منتهاي امیدها ! ... به واقع خدایی که بهش ایمان آورده بودم همین بود . خدایی که از خطاهاي من گذشته بود و باز هم جواب دعاهام رو داده بود . خدایی که بلای سقوط رو ازم دور کرده بود و کسی مثل امیرمهدي رو نصیبم کرده بود . خدایی که امیدم براي هر کاري بود . اي که براي خواننده اش اجابت کند . اي که به مطیع و فرمانبردارش دوست است . اي که به هر که دوستش دارد نزدیک است . اي که براي هرکس که از او نگهبانی خواهد نگهبانست ! .... من به واقع تک تک این صفات خدا رو با چشم دیده بودم . تو کوه ..... سقوط هواپیما........ زمانی که براي سلامت امیرمهدي نذر کردم .... وقتی امیرمهدي سالم برگشت .... وقتی بهم ابراز علاقه کرد ....... من در مقابل این پروردگار باید چیکار میکردم ؟ هر تکه اي دعا چشماي من رو بیشتر و بیشتر باز کرد . انگار در حین دعا خوندن ، تموم اتفاقات از لحظه ي سوار شدن به هواپیما تا همون لحظه بر پرده ي ذهنم به نمایش در اومده بود . امیرمهدي راست می گفت . شناخت خدا ، حال ادم رو عوض میکرد . مسئولیت آدم رو بیشتر می کرد . انگار حس تلافی خوبی هاي خدا ، تو وجود آدم به غلیان می افتاد . وقتی خالق انقدر خوب بود ، چرا من بنده ي بدي باشم ؟ چرا وقتی اون به حرفم گوش می کرد من به حرفاش بی توجه باشم ؟ پس اولین قدم رو برداشتم براي خدایی که بهم لطف بیش از حد داشت . شب آخر احیا ، تصمیم گرفتم در مورد پوشش و حجابم یه تجدید نظر کلی داشته باشم . سخت بود ولی غیرممکن نبود . می دونستم که بلاخره یه روز عادت می کنم . بعد از خروج از مسجد ، وقتی داشتیم تا مکان پارك ماشین پیاده می رفتیم ؛ خودم رو به امیرمهدي رسوندم وباهاش هم قدم شدم . با طمأنینه قدم بر می داشت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem