💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خدا لعنتت کنه پویا .... خدا لعنتت کنه .! اشک تو چشمام حلقه زد . گرداب هولناکی بود . و هر لحظه در حال غرق شدن ؛ بیشتر و بیشتر فرو می رفتم . پویا خیلی خوب جنس آدمایی مثل امیرمهدي رو می شناخت یا به طور حتم از حساسیت هم جنساش خبر داشت که راحت و بدون زحمت امیرمهدي رو به هم ریخت و رفت . رفت تا بشینه و تماشا کنه مرگ آرزوهاي من رو . و من موندم ، و چشماي خیره م به زمین و تنگی نفسی که هر لحظه بیشتر می‌شد. دلم می خواست حرف بزنم و از خودم دفاع کنم . واي که حالم به هم خورد از تصوري که میتونست تو ذهن امیرمهدي جون گرفته باشه . پویا خیلی قشنگ گند زده بود به نجابتم . با کشیده شدن آستین مانتوم ، چشم به امیرمهدي دوختم که داشت می رفت و من رو هم دنبال خودش می کشید . پاهام یاراي رفتن نداشت و اجبار داشتم به رفتن . نمی فهمیدم پاهام از چی فرمون می گرفت که به خوبی دنبال امیرمهدي روون بود . از پاساژ خارج شدیم . بدون اینکه من یه لحظه چشم از امیرمهدي عصبی برداشته باشم یا بتونم با دیدن اطراف موقعیتمون رو درك کنم . من فقط و فقط امیرمهدي رو می دیدم که با عصبانیت راه می رفت و من رو هم با خودش می برد . مات اخماش بودم و چشماي .... نه .... من چشماي امیرمهدي رو اینجوري نمی خواستم . اینجور بی تاب ، عصبی ، قرمز ، و پر از حس بد کاش به جاي سکوت ، حرف می زدم و براش توضیح می دادم . شاید کمی آروم می شد . اما سکوت من دردناك ترین جوابی بود که براي بی رحمی هاي پویا داشتم ! بی رحم نبود ؟ نبود که اینجور زندگیم رو به هم زد ؟ انگار با دستاي خودش زنده به گورم کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem