💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_پانزدهم
چرا همه فقط حرف مي زدن و کاری ازم
مي خواستن ولي یك نفر نگفت که راهش چیه!
صورت مسئله رو مي دادن ، جواب رو هم ميگفتن . بدون اینكه بگن راه حلش چیه!
کاش مي تونستم صورت مسئله رو پاك کنم و خودم رو راحت .
از من بي تجربه چي مي خواستن ؟
مني که راه به راه در حال پس دادن امتحان بودم و هر دفعه امتحانم
سخت تر مي شد و تحملش دشوارتر.
صدای بابا من رو از غرق شدن بین معادلات چند مجهولیم بیرون کشید:
_اون کاغذی نباش که وقتي بین آتیش میندازیمش به رقص شعله ها زیبایی میده
ولی آخر سر ازش خاکستر باقی میمونه . . مثل اون سیب زمیني ای باش که میون
آتیش مي ره ، سیاه مي شه ولي در عوض پخته مي شه.
دورنمای زندگیت مهم نیست ، مهم اینه که وقتي تو بطنش
قرار مي گیری روحت رو جلا بده . هر کس مي تونه از دور زندگیت رو اونجور که مي خواد یا مطابق با عقلش تفسیر کنه .
زندگیت رو نه بر مبنای حرف و نظر مردم که
برمبنای اونچه که خودت مي خوای شكل بده . هیچكس قرار نیست جای تو زندگي کنه.
بابا راست مي گفت .
هیچكس به جای من قرار نبود تو اون
شرایط زندگي کنه .
این من بودم که باید تو اون کوره
راه پیش مي رفتم .
این صبر و تحمل من بود که به آزمایش
گذاشته شده بود . پس فقط خودم ميتونستم یه تصمیم درست بگیرم.
نگاهم رو از صورت بابا به زیر کشیدم.
نیاز مبرمي به تنهایي و فكر داشتم . اینكه ببینم تو این مدت بي امیرمهدی چیكار کردم و حرفای شنیده شده رو
مطابقت بدم با لحظه به لحظه ش.
ببینم کجا کم آوردم و کجا درست رفتار کردم!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem