💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -گفت من تو این دختر آیه های خدا رو دیدم . نمي تونم از این دختر و این آیه ها دست بكشم. حرفش اونقدری برام سنگین بود که نتونم حرفي بزنم.چند لحظه ای در چشم هم خیره موندیم . من برای دیدن نشونه ای بر نقض این حرفا و مامان طاهره شاید برای دیدن تأثیر حرفش. وقتي دید همچنان نگاهش مي کنم به سمتم خم شد و دستم رو گرفت: _منم چیزی غیر از این در تو ندیدم . پس تا آخرش تا هرجایی که وقت داری، بازم این آیه ها رو نشون بده .میدونم که مي توني. لب زدم: -دقیقاً کدوم آیه ها ؟ _همونایی که لحظه به لحظه امیرمهدی رو مصمم تر کرد . خوب فكر کني بهشون مي رسي. سر تكون دادم به تآیید حرفش . آهي کشید: -همون شب به امیرمهدی گفتم حالا که مطمئني خدا پشتت ایستاده پس تو هم روی خواسته ت قرص و محكم وایسا . ما هم وسیله ایم و پشتت ایستادیم . حمایتت مي کنیم تا آخرش . حالا از تو مي خوام اگر تصمیم گرفتي به صبر کردن تو هم به خدا تكیه کني . مي دونم که هیچ جا تنهات نمي ذاره. باز هم سرم رو تكون دادم: -حتماً. با صدای نرگس چشم از مامان طاهره برداشتم : -اگر حرفاتون تموم شده بریم . "باشه "ای گفتم و رو کردم سمت مامان طاهره به منظور احترام گفتم: _اجازه مي دین ؟ لبخندی زد: -برید مادر . خدا پشت و پناهتون . بلند شدم و با نرگس به سمت در رفتیم . مامان طاهره هم دنبالمون اومد و جلوی در ایستاد تا کفش هامون رو پا کنیم. خداحافظي دیگه ای گفتیم ؛ راهي شدیم که هنوز پام رو پله ی آخر نذاشته مامان طاهره صدام کرد . برگشتم به سمتش..... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem