☔️💐
بخاطر همین چون داشتم به مسأله دادگاه فکر میکردم خواستم چند دیقه دیگه با مهتاز تماس بگیرم وگرنه چرا باید جوابش رو ندم آخه .!!
گوشیم رو برداشتم و شماره معناز رو گرفتم و گوشی رد گذاشتم دم گوشم📱
با بوق دوم مهناز گوشیشو برداشت و مشغول حرف زدن شد.
مهناز طفلی روحشم خبر نداشت که من دیگه متوجه شدم که حالا دیگه نقش بازی کردن همرو متوجهم و هیچکس دیگه نمیتونه منو گول بزنه.،
_چه خبر مادر جون خوبی عزیزم.؟میگم شیدا جان مادر بابات خبر دار شده که تو توی زندان نیستی و یکی دوساعت پیش داشت سراغت رو از من میگرفت.
یعنی چی سراغم رو از تو میگرفت مهناز؟؟؟
یعنی به من میگفت تو از شیدا خبر داری یا نه که من گفتم نه اخرین بار که باهاش صحبت کردم توی زندان بود و اونجا بهم تلفن کرد و چندیقه ای باهم صحبت کردیم.🙄
اما خودم رو هم کاملا زدم به اون راه انگار اصلا خبر ندارم که تو از زندان اومدی بیرون.
بخاطر همین خیلی خوشحال شدم و ازش پرسیدم خوب الان کجاست یعنی شیدا که جلالم با تعجب گفت من فکر میکردم تو خبر داری ازش یا حداقل شاید به تو زنگ زده باشه.
اینحوری یکم خیالم راحت شد که جلال هنوز از جای من خبر نداره😮💨
به مهناز گوشزد کردم که خیلی مواظب باشه و اصلا وقتی جلال خونه بود به هیچ وجه با من تماس نگیره و الانم شماره من رو از توی گوشیش پاک کنه.!!
مریم که داشت مکالمه من و مهناز رو با دقت گوش میداد با حرکات سرش تایید میکرد و حرفهام رو که به مهناز میگفتم با خاطر جمع گوش میداد.
@hezar_rah_narafte🍃🌹