eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
21.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
438 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 در روایتی آمده است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «بار دیگر که برای مناجات آمدی، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور!» موسی (علیه السلام) هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟ به هرکس که می اندیشید با خود می گفت: «شاید خدا او را دوست داشته باشد» سرانجام موسی (علیه السلام) سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت: شاید این منفورترین موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. هنگامی که به میقات رفت، ندا رسید: «ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟!» موسی علیه السلام پاسخ داد: «به هرچه نگریستم، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم». ندا رسید: «ای موسی! اگر آن سگ را به همراه آورده بودی، از چشم ما می افتادی!» و یا در جایی دیگر آمده است: «ای موسی به عزت و جلالم قسم، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کرددم. @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 روی مبل نشسته بودم که یهو یاد پیامی که از پروفایل حقوقیم برام اومده بود افتادم و سریع رفتم و با
☔️💐 قاعدتا نمیتونستم بعضیشون رو نادیده بگیرم و بهشون فکر نکنم و فراموششون کنم بخاطر همین همشون برام جدی و مهم بودن.!!🙄🤔 صدای گوشیم که بلند شد با نگاهی به صفحه اصلیش دیدم اسم مهناز روی صفحه افتاده بود.📱 نمیدونم چرا اما انگار حسی که قبلا به مهناز داشتم برام کمی کمرنگ تر شده بود .!! نمیدونستم اونا چجوری منو توی کودکی بدست اورده بودن اما خیلی برام ازار دهنده بود اگر به این نتیجه میرسیدم که از طریق مکانی حرومزاده این اتفاق افتاده باشه، مریم که تازه بالای سرم رسیده بود وقتی دید جواب مهناز رو نمیدم با دستش محکم زد روی شونم و گفت : چرا الان جواب مهناز جون رو نمیدی؟؟🤨 مگه قرار نشد کسی متوجه چیزی نشده تا جفتمون به نتیجه برسیم؟؟ _خوب آره الان چی شده مگه.! -هیچی چیزی نشده فقط یهو تو تصمیم گرفتی دیگه جواب پیام و تماس خونوادت رو ندی.! _واقعا اینجوری فکر میکنی؟ -نه اینجوری فکر نمیکنم اینجوری دارم میبینم و اینجوری مطمئنم. شیدا لطفا تابلو نباش خواهش می‌کنم یکمی مراعات یه سری چیزا رو بکن اینجوری به جفتمونم مشکوک میشن اینا همشون داستان تورو میدونن ممکنه بهمون شک بکنن 😒😤 _نه واقعا اصلا قصدم این نیست.ذهنم خیلی مشغوله نمیتونم همه مسائل رو باهم حل و فصل کنم ، نیاز دارم یکی یکی بهشون فکر کنم و نتیجه گیری کنم چون اینجوری حداقل میتونم متمرکز بشم. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 در شهری زنی بسیار زیبا رو بود که شوهری دیوث(بی غیرت) داشت زن روزی خودش را آرایش کرد و به شوهر بی غیرتش گفت: آیا کسی هست که منو ببینه و در فتنه واقع نشه؟ شوهر گفت: بله یک نفر بنام عبید که بسیار انسان عابدیست. زن گفت: حالا ببین چجوری وسوسه اش میکنم و در فتنه می اندازمش زن به نزد عبید رفت و چادرش را از چهره اش کنار زد ، مثل اینکه تکه ای از ماه در صورت این زن گذاشته بودن و عبید را بسوی خودش دعوت کرد عبید گفت: باشه من قبول میکنم که باتو باشم اما چند سوال دارم و دوست دارم با من صادق باشی اگر صادق بودی قبول است ، آن زن گفت:باشه درست جواب میدم عبید گفت: اگر الان عزرائیل برای بیرون آوردن روحت بیاد آیا در آن حالت نزع روح دوست داری بامن مشغول باشی؟زن گفت: نه به خدا ، عبید گفت اگر تو را در قبر گذاشتن و منکر و نکیر برای سوال و جواب پیشت آمدند در آن حالت دوست داری با من باشی؟ زن گفت: نه به خدا، عبید گفت: اگر قیامت برپاشد و تو نمی دانستی که پرونده اعمالت به دست راستت می دهند یا دست چپت آیا در آن حالت باز دوست داشتی با من مشغول باشی؟ زن گفت: نه به خدا عبیدگفت: اگر ترازوی اعمال گذاشتند و تو نمی دانستی که اعمال خوبت بیشتر میشود یا اعمال بدت ! آیا در آن حالت باز دوست داشتی که با من مشغول گناه باشی؟ زن گفت: نه به خدا عبید گفت: اگر در مقابل خدا قرار گرفتی و خداوند با تو صحبت می کرد ،آیا باز هم دوست داشتی با من باشی ؟ زن گفت نه والله عبید گفت: وقتی مردم از روی پل صراط رد میشدند و تو نمی دانستی که آیا میتونی رد بشی یانه؟ آیا باز هم دوست داشتی بامن مشغول گناه باشی ، زن گفت نه به خدا دیگه نگو ، عبید گفت : راست گفتی و آن زن به خانه رفت و به شوهرش گفت هم من بد کردم هم تو و زن توبه کرد واز عبادت کاران بزرگ شد . @hezar_rah_narafte🍃🌹
کفاره‌ی غیبت🔥؟* آیا می توان بدون رضایت گرفتن از فرد غیبت شونده توبه کرد⁉️** 💥با توجه به این که غیبت از حق الناس است، بنابراین در مرحله اول باید از غیبت شونده رضایت گرفت، آن گاه به درگاه الهی از این گناه توبه کرد. اما اگر رضایت گرفتن از غیبت شونده به هر دلیلی ممکن نباشد و یا این که گفتن به او موجب مفسده ای مهم تر می شود و... که در این صورت با توجه به روایات معصومان(ع) باید برای او استغفار نمود و این کفاره غیبت او است. ✨در این باره به دو روایت اشاره می کنیم: امام صادق (ع) می فرماید از پیامبر (ص) پرسیده شد: کفاره غیبت چیست؟ حضرت فرمود: هر وقت یادت آمد، برای او از خداوند طلب آمرزش کن. 🌹امام صادق (ع) در روایت دیگر می فرماید: 🔥اگر غیبت کردى و خبرش به غیبت شده رسید، پس راهى نمی ماند جز حلالیت خواستن از او، امّا اگر خبرش به او نرسیده، از خداوند برایش طلب آمرزش کن. 📚بحارالأنوار، ج۷۲، ص۲۴۱ @hezar_rah_narafte🍃🌹
🔥عاقبت نیش زبان؟؟ ✳️نقل است که: مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه)با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند. 💠یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند... ♻️در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.** 🔵هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبولی می گوید؛ 🔰به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! 🌀آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟! ✨فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت...! ⛔️یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی! @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 قاعدتا نمیتونستم بعضیشون رو نادیده بگیرم و بهشون فکر نکنم و فراموششون کنم بخاطر همین همشون برام
☔️💐 بخاطر همین چون داشتم به مسأله دادگاه فکر میکردم خواستم چند دیقه دیگه با مهتاز تماس بگیرم وگرنه چرا باید جوابش رو ندم آخه .!! گوشیم رو برداشتم و شماره معناز رو گرفتم و گوشی رد گذاشتم دم گوشم📱 با بوق دوم مهناز گوشیشو برداشت و مشغول حرف زدن شد. مهناز طفلی روحشم خبر نداشت که من دیگه متوجه شدم که حالا دیگه نقش بازی کردن همرو متوجهم و هیچکس دیگه نمیتونه منو گول بزنه.، _چه خبر مادر جون خوبی عزیزم.؟میگم شیدا جان مادر بابات خبر دار شده که تو توی زندان نیستی و یکی دوساعت پیش داشت سراغت رو از من میگرفت. یعنی چی سراغم رو از تو میگرفت مهناز؟؟؟ یعنی به من میگفت تو از شیدا خبر داری یا نه که من گفتم نه اخرین بار که باهاش صحبت کردم توی زندان بود و اونجا بهم تلفن کرد و چندیقه ای باهم صحبت کردیم.🙄 اما خودم رو هم کاملا زدم به اون راه انگار اصلا خبر ندارم که تو از زندان اومدی بیرون. بخاطر همین خیلی خوشحال شدم و ازش پرسیدم خوب الان کجاست یعنی شیدا که جلالم با تعجب گفت من فکر میکردم تو خبر داری ازش یا حداقل شاید به تو زنگ زده باشه. اینحوری یکم خیالم راحت شد که جلال هنوز از جای من خبر نداره😮‍💨 به مهناز گوشزد کردم که خیلی مواظب باشه و اصلا وقتی جلال خونه بود به هیچ وجه با من تماس نگیره و الانم شماره من رو از توی گوشیش پاک کنه.!! مریم که داشت مکالمه من و مهناز رو با دقت گوش میداد با حرکات سرش تایید میکرد و حرفهام رو که به مهناز میگفتم با خاطر جمع گوش میداد. @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی خدایا🙏 مراقب دستان ما باش که جز بسوی تو باز نگردد مراقب قلب ما باش🌷🍃 که فقط خانه محبت تو باشد کمکمان کن🌷🍃 تا با هم مهربان باشیم تا محبت و مهربانی‌ات را با تمام وجود احساس کنیم🌷🍃 🌷🍃 ‍ یکشنبه تون عالی خدایا🙏 امروزبه فرشتگانت بسپار🌷🍃 سبدی پُرازآرامش برکت،خوشبختی دلخوشی و حس خوب زندگی را🌷🍃 برای دوستانم به ارمغان بیاورند ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ابوبصیر یکی از شاگردان امام باقر علیه السلام است ؛ او می گوید : روزی یکی از شیعیان که تازه از آفریقا به مدینه آمده بود ، خدمت امام باقر علیه السلام رسید ؛ امام پنجم علیه السلام ضمن گفتگو ، احوال یکی از شیعیان خود به نام "راشد" را از او جویا شدند ؛ آن مرد پاسخ داد : حالش خوب بود و به شما سلام رساند ؛ امام فرمودند : خدا رحمتش کند ! مرد با تعجب پرسید : مگر او مرده است؟ امام فرمودند : آری ؛ پرسید : او کی در گذشته است؟ امام فرمودند : دو روز بعد از خارج شدن تو از شهر ؛ مرد قسم خورد که او بیمار نبود! امام علیه السلام فرمودند : مگر هر کس که می میرد ، به علت بیماری است ؟؟ ابوبصیر می گوید : من در اين هنگام از امام باقر علیه السلام در مورد آن شخص از دنیا رفته ، سوالاتی پرسیدم ؛ حضرت فرمودند : او از دوستان و شیعیان ما بود ؛ گمان می کنید همراه با شما ، برای ما ، چشم هایی بینا و گوش هایی شنوا وجود ندارد؟ به خدا سوگند ، هیچ یک از اعمال شما بر ما پوشیده نیست ، ما را نزد خود حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین علامت و نشانه شناخته شوید ، من ، فرزندان و شیعیانم را به اینگونه رفتار فرمان می دهم. @hezar_rah_narafte🍃🌹
شیخ رجبعلے خیاط میفرمود: ✍ در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خداے ناکرده مے میرے!!! جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم " عاشـق " شده! نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! " عاشق مهدی فاطـمه " ولی اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے؛فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!! @hezar_rah_narafte🍃🌹
هيچ کس را در دنيا ملامت نکنيد...! 🌱آدمهاي خوب برايتان شادي مي آورند 🌱آدمهاي "بد" تجربه 🌱بدترين ها درس عبرت 🌱و بهترين ها خاطره مي شوند... @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 بخاطر همین چون داشتم به مسأله دادگاه فکر میکردم خواستم چند دیقه دیگه با مهتاز تماس بگیرم وگرنه
☔️💐 با اینکه جلال کاری با من نداشت ولی نمیدونم چرا از لحظه ای که فهمیدم خبردار شده من دیگه زندان نیستم ترس عجیبی به جونم افتاد😰🥶 جوری که مدام استرس داشتم و رفتم نو فکر، انقدر این داستان روم تاثیر گذاشته بود که خاله سارا و مریم چندبار ازم پرسیدن که چی شده که حالت انقدر دگرگون شده و چرا انقدر استرس داری.؟؟ راستش نمیتونستم بهشون بگم که از پدر عزیزم میترسم و نگرانم که نکنه کار دستم بده.! واقعا این چه ترس مسخره ایه که به جون من افتاده که حتی نمیتونم به کسی بگم که چم شده.، انقدر این داستان روی من تاثیر من گذاشته بود و روی رفتارم واکنش نشون دادم که دیگه نمیتونستم الکی بگم چیزی نشده و مقابل کنجکاوی خاله سارا و مریم مقاومت گنم این بود که به مریم گفتم دلیلم ترسم چیه.😰 _مریم راستش نمیدونم چی بگم و چجوری بگم.باور کن خودم خجالت میکشم از حرفی که میخوام بزنم ، اما تو بلخره تنها کسی هستی که من میتونم این چیزا رو بهت بگم و از اینکه بعدا بهم سرکوفت نزنی نگران نباشم.!! شیدا جونم عزیزم اولا ممنونم که منو امین خودت میدونی ولی دلیل ترس تو چیز عجیبی نیست و مطمئن باش من درکت میکنم ، چون تو چیزایی رو میدونی که خوب قطعا منو بابا و مامان ازش بیخبریم.!!🙄🤔 ولی خواهش میکنم چندیقه ای به حرفم فکر کن و با دلیل ترست روبرو شو ببین ایا جلال میتونه برای تو دردسر ایجاد کنه یا نه! @hezar_rah_narafte🍃🌹