✅شمر در این روز وارد کربلا شد و به نزد عمر بن سعد رفت و نامه عبیدالله بن زیاد را تسلیم وی کرد.
هنگامی که عمر بن سعد مفاد نامه را خواند به شمر گفت :
📋《مَا لَكَ وَيْلَكَ لاَ قَرَّبَ اَللَّهُ دَارَكَ قَبَّحَ اَللَّهُ مَا قَدِمْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّكَ أَنَّكَ نَهَيْتَهُ أَنْ يَقْبَلَ مَا كَتَبْتُ بِهِ إِلَيْهِ وَ أَفْسَدْتَ عَلَيْنَا أَمْرَنَا قَدْ كُنَّا رَجَوْنَا أَنْ يَصْلُحَ لاَ يَسْتَسْلِمْ وَ اَللَّهِ حُسَيْنٌ إِنَّ نَفْسَ أَبِيهِ لَبَيْنَ جَنْبَيْهِ》
♦️تو را چه شده است؟ واى به حال تو! خدا آوارهات كند و تو را زشت گرداند به خاطر آنچه که براى من آوردهاى!
به خدا من گمان دارم همانا تو از پيشنهادى كه من برای عبیدالله نوشته بودم، از پذيرشش جلوگیری کرده ای و كارى را كه ما اميد اصلاح آن را داشتيم بر ما تباه ساختى!
به خدا حسين(ع) تسليم كسى نمی شود و همانا جان پدرش در سينۀ اوست و او كسى نيست كه تن به خوارى دهد.
شمر در پاسخ گفت :
📋《أَخْبِرْنِي مَا أَنْتَ صَانِعٌ! أَ تَمْضِي لِأَمْرِ أَمِيرِكَ وَ تُقَاتِلُ عَدُوَّهُ وَ إِلاَّ فَخَلِّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اَلْجُنْدِ وَ اَلْعَسْكَرِ؟》
♦️شنیده ام که با او ملاقات داشته ای! اكنون بگو چه خواهى كرد؟
آيا فرمان امير عبیدالله را انجام مي دهى و با دشمنش مي جنگى؟
و گر نه به كنارى برو و لشكر را به من واگذار!
عمر بن سعد گفت :
📋《لاَ لاَ وَ اَللَّهِ وَ لاَ كَرَامَةَ لَكَ وَ لَكِنْ أَنَا أَتَوَلَّى ذَلِكَ فَدُونَكَ فَكُنْ أَنْتَ عَلَى اَلرَّجَّالَةِ》
♦️نه! هرگز! چنين نكنم و امارت لشكر را به تو وا نمی گذارم و خودم انجام می دهم و تو امير پيادگان باش.
پس عمر بن سعد روز نهم محرم براى جنگ به سوى امام حسين(ع) برخاست و بر این کار مصمم شد.(۱)
📚منبع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۷
@TarikhEslam