بسم الله الرحمن الرحیم
ظهر روز عید قربان، به پسرک گفتیم یک هفته فقط خوشحالی و و دست و شادی و هدیه داریم، تا خودِ غدیر...
بعد همان جا توی ماشین، چند تا آهنگ شاد دانلود کردیم که تا غدیر گوش کنیم.
میان یکی از آن همه شعر شاد، یک تک مصرع، از آن روز تا حالا کاری با من کرده که تمام این شبها و روزها دارم زمزمهاش میکنم، بعد چشمانم تار میشود.
روی هم محکم فشارشان میدهم صورتم خیس میشود و تاری از بین میرود.
این جذاب ترین، تکراریِ این شبها و روزها بود...
غم و رنج و فراق و دلتنگی اگر که هست، که اگر نباشد دنیا بی معنی میشود.
یک روزها و ساعتهایی هم هست که همهی آن ها را یادت برود حتی برای مدتی کوتاه.
و من بیچارهی همان مدت کوتاهم...
صله دادن سنت بزرگان است و صله گرفتن منشِ گدایانی چون من.
بابای مهربانِ عالم، مِن حَیثُ لا یَحتسِب صلهام بده...
همان حال خوب را میخواهم... حال خوبِ رویایی....
.
#حال_همه_خوبه_توی_راه_نجف
#عیدترین_عید_جهان_مبارک
#آرمانشهر
.
@hiyaam