هو سلوک را با جذب یار کردن، یعنی ذکر خدا را با محبّت قرین کردن، لامحاله باعث حصول فکر یعنی ظهور پیوند ولایت خواهد شد که اگر ذکر خدا بدون این محبّت گفته شود سالک را بالا نبرد، بلکه پائین ببرد. چنانکه مولوی عليه الرّحمه اشاره فرموده است: مُشک را بر تن مزن بر دل بمال مُشک چه بْوَد؟ نام پاک ذوالجلال آن منافق مُشک بر تن می نهد روح را در قعر گلخن می نهد بر زبان نام حق و در جان او گندها از فکر بی ایمان او ذکر با او همچو سبزهٔ گلخن است بر سر مبرز گلست و سوسن است ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز چشم نرگس را ازین کرکس بدوز غرض این است تا محبت با ذکر، یار نباشد دیده‌ی سالک به جمال یار که نتیجه‌ی اعمال است روشن نگردد، و عبادت و ذکر او منافق‌وار خواهد بود. لکن در عین اینکه گرمیِ محبت باعث فائدۀ سلوک و ذکر و عبادت است، چون آن گرمیِ شوق به افسردگی مبدّل شود، نباید سالکِ راه حق دست از کار بردارد، بلکه چون گرمیِ شوق و جذبۀ محبت، او را به فکر معشوق اندازد در پیِ آن فکر برآید و بکلی قلب را مشغولِ معشوق سازد و چون از فکر و گرمیِ محبت و جذبۀ دوست افسرده گردد، در عین افسردگی به ذکر خدا و یار مشغول شود تا همان ذکر بالاخره او را گرم کند. کَما قيل: اصل، آن جذبه است لیک ای خواجه‌تاش کار کن موقوف آن جذبه مباش صیقلی کن یک دو روزی سینه را دفتر خود ساز آن آیینه را که ز سایهٔ یوسف صاحب‌قران شد زلیخای عجوزه نوجوان صیقلی کردن عَرَض باشد شها زین عرَض جوهر همی زاید صفا پس مگو که من عمل‌ها کرده‌ام دخل آن اعراض را بنما مرم اینقدر گفتیم باقی فکر کن فکر اگر جامد بُوَد رو ذکر کن حاج سلطانمحمد گنابادی (سلطانعلیشاه) طاب ثراه ص۱۶۵