قسمت سی و ششم پشت دشمن🌺 💢هماهنگی عملیات مطلع الفجر خیلی سریع انجام شد. 💢ما برای اینکه فشار بستان را کم کنیم خیلی سریع آماده عملیات شدیم. 💢در سپاه گیلان غرب، طرح یک عملیات ایزایی ریخته شد. قرار شد یک گروه زبده از نیروها، با مهمات و مواد منفجره، قبل از شروع عملیات به پشت جبهه دشمن رفته و همزمان با آغاز عملیات، به توپخانه و مقر فرماندهی تیپ دشمن حمله کنند. 💢این کار در پیروزی عملیات و رسیدن به اهداف در جبهه میانی بسیار کمک می کرد. 💢پانزده نفر از جمله بنده، برای این منظور انتخاب شدند فرماندهی این گروه به یکی از دوستان ابراهیم به نام علی خرمدل واگذار شد. 💢دو روز قبل از عملیات همراه ابراهیم حرکت کردیم. ابراهیم ما را از میان شیارهای مرزی عبور داد و برگشت. 💢هرکدام از ما بجز سلاح یک کوله بزرگ، پر از تجهیزات، مهمات، تغذیه و.. همراه داشتیم. 💢یک بیسیم پی آر سی در اختیار خرمدل بود که با آن هماهنگی های لازم را انجام می داد. 💢ما ده کیلومتر از خط مقدم فاصله گرفته و در یک تپه در حوالی توپخانه عراق و نزدیک مقر فرماندهی دشمن مستقر شدیم. 💢روزها مشغول استراحت و شب ها مشغول فعالیت بودیم. 💢قرار بود به محض شروع عملیات، در مرحله اول توپخانه دشمن با حمله ما از کار بیافتد. سپس به مقر فرماندهی که اتاق فکر دشمن به حساب می آمد حمله کنیم. 💢دو روز پر هیجان سپری شد. 💢 ما به نوعی نیروی فدایی بودیم. احتمال بازگشت ما بسیار کم بود. از طرفی تمامی این پانزده نفر از نیروهای قوی و آماده به رزم بودند. 💢در طی دو روزی که منطقه دشمن، و در میان تپه ها و شیارهای مخفی بودیم غذای ما کنسرو ماهی و بادمجان بود. 💢یادم هست کنسرو بادمجان را باز کردم. پر از روغن بود. وسیله ای برای گرم کردنش نبود. اولین لقمه را که خوردم از بس تند بود نتوانستم فرو بدهم. احساس کردم نان خالی بخورم راحت ترم. 💢۱۳۶۰/۹/۲۰ عملیات اصلی آغاز شد. 💢 ما تمام کارهای شناسایی را در شب های قبل انجام داده بودیم. 💢آقای خرمدل وظیفه هر کسی را مشخص کرده بود. نقشه حمله به خوبی طراحی شد. 💢لحظات عجیبی بود منتظر دستور حمله بودیم تا کار توپخانه دشمن در جبهه میانی را یکسره کنیم. 💢اما خبری از آن سوی بیسیم نشد. 💢آقای خرمدل چندین بار تماس گرفت اما فرماندهی دستور داد فعلا وارد عمل نشوید! 💢از نقل و انتقالات و از شلیک توپخانه دشمن متوجه شدیم که درگیری شدیدی در منطقه شیاکو آغاز شده. 💢دو روز از شروع عملیات گذشت. هیچ دستوری به ما داده نشد. 💢کم کم آذوقه ما رو به پایان بود. هرچه تماس می گرفتیم می گفتند: فعلا صبر کنید. کار در شیاکو گره خورده امکان پیشروی در جبهه میانی نیست. 💢تا اینکه غروب روز دوم عملیات، یک تماس کوتاه برقرار شد. به ما اعلام کردند که به دستور فرماندهی کل عملیات، شما هیچ گونه عملیاتی انجام ندهید. 💢 تمام دوستان ما با شنیدن این خبر شوکه شدند. 💢چند نفری از دوستان به فرمانده گروه گفتند: عراق تمام مسیر های عبوری را بسته، ما نه راه پیش داریم نه راه پس غذا هم نداریم.. 💢یکی دیگر از رفقا گفت: بهترین کار این است که حمله کنیم در نهایت همگی شهید یا اسیر می شویم اما لااقل توپخانه عراق را از کار می اندازیم. 💢فشار روحی عجیبی بر من و دوستانم وارد شده بود. چه کاری باید انجام دهیم؟ آذوقه ما تقریبا به پایان رسید. 💢ما نیروهای فراموش شده بودیم که قرار گاه به ما هیچ جوابی نمی داد فقط می گفت دستور است که هیچ کاری انجام ندهید. 💢ما راه بازگشت هم نداشتیم. عراق شیارهای عبوری ما را پر از نیرو کرده بود در اوج نا امیدی بودیم. 💢بلدچی محلی نیز با شنیدن این اخبار از ما جدا شد و رفت .🇮🇷 http://yun.ir/wt3bp