آخر به ضربِ کینهٔ افرادِ نیزه-زن در خون نفس نفس زد و جان داد کاملاً کشتند تشنه لب، لبِ دریا حرامیان آقای مهربانِ مرا دور از وطن @hosenih «سر» را گرفت نیزه؛ به روی سرش گذاشت افتاده بود در وسط قتلگاه، تن میخورْد تاب؛ زخمی و بیتاب از عزا بر خنجر کثیف سنان(لع) پاره پیرهن با اهل عرش و أرض و سما ضجه میزدند خیلِ وحوش تشنه؛ بر این جسم ِ بی کفن @hosenih بر بوریا نشسته و خون گریه میکنم تا کم شود شبیه تنش نورِ چشم من ** در کوچه با غلاف و به گودال با عصا داریم خاطرات بد از بیهوا زدن! شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e