مگر می‌شود گریه بسیار کرد... مگر می‌شود دیده خونبار کرد... مگر می‌شود صحبت از خار کرد... مگر می‌شود نقل بازار کرد... ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد! مگر می‌شود خیمه سوزان شود... درآن شعله‌ها عمه حیران شود... کشیده نصیب یتیمان شود... رد دست‌هاشان نمایان شود... ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد مگر‌ می‌شود لشگر نیزه‌دار بیفتد به دنبال یک طفل زار ببینی سر شاه را نی سوار ز داغ رقیه شده بی قرار ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد حرم شد گرفتار رنج و عذاب چه‌ها کرد با دست‌هامان طناب مگر می‌توان روضه خواند آب آب مگر می‌شود حرف زد از رباب ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد شبی که حرم سمت غم‌خانه رفت به مهمانی قصر شاهانه رفت ز شوق پدر طفل دردانه رفت مگر می‌توان گفت ویرانه رفت ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد کنون این من و این دل گریه‌خیز نشستم به بستر مریضِ مریض چه باید کنم با غمش یا عزیز مگر می‌شود گفت حرف از کنیز ولی از غم و غصه‌اش دق نکرد 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e