آمدی کنج خرابه، آمدی اینجا چرا؟ آمدی حالا که مویم سوخته بابا چرا؟ کاش می‌شد بهتر از رأست پذیرایی کنم آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ دیده‌ام را آسمانی پُر ستاره فرض کن من پیاده، زجر را بابا سواره فرض کن من تو را با دست بی انگشت و انگشتر، تو هم گوش‌هایم را بدون گوشواره فرض کن بعد تو آن‌ها که جا ماندند با هم آمدند بعد تو تازه مصیبت‌های ما آغاز شد تا که فهمیدند دستان عمو افتاده است تازه پاهای حرامی‌ها به خیمه باز شد لحظه‌ای که زجر سمت گوش‌هایم چشم دوخت من همان ثانیه قید گوشوارم را زدم حالِ من را در همین حد هم بدانی کافی است چار زانو تا کنار رأس پاکت آمدم دخترت تنها و بی کس، دخترت زار و غریب در میان آتش کینه شبیه لاله سوخت آنچنان بر روی جسمم خارها گل کاشتند آن‌چنان‌که لحظه‌ی شستن دل غساله سوخت ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e