#حضرت_رقیه_س_شهادت
لبهات را تا که نبینم خیزران بسته
چشم مرا با دستهایش عمه جان بسته
بهتر که وضع ما به چشمان تو واضح نیست
دیدن ندارد باغِ گلهای خزان بسته
زخم لبت را دیده، ورنه حرفها دارد
بابا اگر زخم لبم امشب دهان بسته
خورشید من! تا آمدی بارید چشمانم
اینگونه شد که گونهام رنگین کمان بسته
من جای گریه بغض کردم دائماً از ترس
راه گلویم را نگاه ساربان بسته
آنکه کمربند تو را گودال غارت کرد
حالا کمر برقتل کل کاروان بسته
یک وقت بابایی نگویی به عمو عباس
دست برادرزادههایش را سنان بسته
ما را سر بازار که میبرد میگفتم
ای کاش باشد چشمهای شامیان بسته
خرمافروشی که شده خنجرفروش شهر
از بعد قتل و غارتت دیگر دکان بسته
از آن شبی که گم شدم حرصش گرفته زجر
سر تا ته صف را بهم با ریسمان بسته
از لحظهای که باعث لکنت زبانم شد
با خنده میگوید به من «طفل زبان بسته»
سروده گروه ادبی
#یا_مظلوم
📝
#اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e