خدایا چنان کن سرانجام کار... که دیگر رهایم کند نیزه‌دار شبیه اسیران جنگی شدم رخم سوخته، صورتم پُرغبار به یک سمت زجر و به یک سمت شمر برایم نمانده‌ست راهِ فرار دویدند روی تنت ده سوار دویدند دنبال من، صد سوار گذر کردن از کوچه‌های شلوغ... چه سخت است بر دختر با وقار! سرم روی گردن نمی‌ایستد تنم روی ناقه نشد استوار اگرچه نخورده لب من به آب... ولی خورده‌ام سیلی آب‌دار عزیزم خداوند صبرت دهد! که دیدی مرا با دوصد مِی گُسار! مَلک بود خدمتگزارم ولی به من گفت آن مست: خدمتگزار ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e