بر شاهراه آسمان پا می‌گذارم این کفش‌ها دیگر نمی‌آید به کارم آورده‌ام آهِ دلِ جامانده‌ها را سنگینی آن بغض‌ها، شد کوله‌بارم آواره‌تر از رودها، صحرا به صحرا خود را به امواج خروشان می‌سپارم پاداش حج، در هر قدم! اجر کمی نیست شکر خدا این گونه طی شد روزگارم لبخند شوقی نان و خرما دست من داد از پینه‌های دست‌هایش شرمسارم تیر هزار و سیصد و هشتاد و هشت است تا کربلا زخم تنت را می‌شمارم این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است من هم دلم را با تو تنها می‌گذارم ذکر مصیبت می‌کند لب‌های خشکت بر زخم‌های تو چگونه خون نبارم؟ در کربلای غربت تو، تاب ماندن... از کربلایت پایِ برگشتن ندارم من آمدم، بی‌شک تو هم می‌آیی آخر ای مهربان! ای روشنی‌بخشِ مزارم! از راه برمی‌گردم اما از تو هرگز... ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e