گیرم آتش به جفا، «در» که نباید می‌سوخت آشیان سوخت، کبوتر که نباید می‌سوخت آتش این‌بار گلستان نشد انگار؛ ولی باغ و بستان پیمبر که نباید می‌سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم، وسط حادثه مادر که نباید می‌سوخت آتش افتاد در این مزرعه، گندم‌ها سوخت همه‌ی حاصل حیدر که نباید می‌سوخت زیر خاکسترِ «در» شعله گرفت آتش باز خیمه‌ها سوخته، معجر که نباید می‌سوخت ظهر اگر سوخت برادر وسط معرکه، عصر چادر خاکی خواهر که نباید می‌سوخت از تنور آمده بابا وسط تشت، ولی این‌قَدَر هم دل دختر که نباید می‌سوخت نه فقط شمع، نه پروانه که در این آتش سوخت از غُصه دلِ هرکه نباید می‌سوخت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e