#قصه_شب
روزی حضرت عیسی علیه السلام از خداوند درخواست کرد: الهی! یکی از دوستان خود را به من بنما.
خطاب رسید: برو در فلان بیابان تا یکی از دوستان مرا ببینی
وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است و متصل می گوید؛
« الحَمدُ للهِ نعمائه الشکر علی آلائه»
حضرت عیسی علیه السلام فرمود « السَّلامُ علیکُ یا أَمهَ الله»
پیرزن گفت: « وعلیک السَّلام یا روح الله».
عیسی (ع)پرسید: از کجا دانستی که من روح الله هستم؟
پیرزن گفت: همان خدایی که تو را به سراغ من فرستاده، به من هم خبر داده چه کسی می آید.
عیسی پرسید: خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی؟
آن زن گفت: الحمدللّه دل ذاکر و زبانِ شاکر و تنِ صابر دارم و پادشاهِ عالمیان را به یگانگی یاد نمایم.
آن چه آلات معصیت بود، حضرت کبریا از من بگرفت.
👈
نکته
این ماجرا از کتب معتبر از جمله کتاب آمال الواعظین نقل شد. اما در فضای مجازی این ماجرا متفاوت نقل شده و آخرش عبارتی آورده شده بنده در منابع نیافتم.
📗مطابق ؛ آمال الواعظین،ج۱،ص۴۸۶
⚜ هنوز عضو نشده ای⚜
👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید
@hosseinililab