روزی حضرت عیسی علیه السلام از خداوند درخواست کرد: الهی! یکی از دوستان خود را به من بنما. خطاب رسید: برو در فلان بیابان تا یکی از دوستان مرا ببینی وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است و متصل می گوید؛ « الحَمدُ للهِ نعمائه الشکر علی آلائه» حضرت عیسی علیه السلام فرمود « السَّلامُ علیکُ یا أَمهَ الله» پیرزن گفت: « وعلیک السَّلام یا روح الله».  عیسی (ع)پرسید: از کجا دانستی که من روح الله هستم؟ پیرزن گفت: همان خدایی که تو را به سراغ من فرستاده، به من هم خبر داده چه کسی می آید. عیسی پرسید: خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی؟ آن زن گفت: الحمدللّه دل ذاکر و زبانِ شاکر و تنِ صابر دارم و پادشاهِ عالمیان را به یگانگی یاد نمایم. آن چه آلات معصیت بود، حضرت کبریا از من بگرفت. 👈نکته این ماجرا از کتب معتبر از جمله کتاب آمال الواعظین نقل شد. اما در فضای مجازی این ماجرا متفاوت نقل شده و آخرش عبارتی آورده شده بنده در منابع نیافتم. 📗مطابق ؛ آمال الواعظین،ج۱،ص۴۸۶ ⚜ هنوز عضو نشده ای⚜ 👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید @hosseinililab