تلخِ شیرین اغلب گندمگون هستند و سیمایی جدی دارند؛ اما نام حسین و زوارش را بشنوند شیرین می‌شوند. بارها مهربانی‌هایشان را از پس چهره‌های نیمه تلخ و آهنگ تند کلامشان تجربه کرده‌ایم. حتی چایشان هم تلخ است؛ اما با حالشان شیرین می‌شود. از قهوه نگویم که اغلب از دهان تا نافمان را تلخ کرده است، اما شیرین. مردمان عجیبی هستند با تندی خیرخواهانه‌ای دستتان را می‌کشند و به سمتی می‌برند تا مشت و مالتان دهند، تا پایتان را مرهم بگذارند حتی ببوسند و چقدر شیرین... یادم نمی‌رود در یکی از سفرها، سر شب ناامید از یافتن جای خواب به موکبی رسیدیم که سالنش پر بود ولی حصیری در حیاط کنار سالن پهن بود، با همراهان به سوی آن خیز برداشتیم و بساط کردیم، ناگهان صاحب آنجا پیش ما آمد و با حرکات تند دستانش عذرمان را خواست، نمی‌دانستیم چه می‌گوید فقط می‌فهمیدیم که می‌خواهد برویم و می‌دانستیم که خیلی خسته هستیم و با رفتن جایی پیدا نمی‌کردیم. در عین حال که از رفتارش دلگیر شدیم؛ اما خواهش کردیم که بگذارد همانجا بمانیم و او با نارضایتی رضا داد. نیمه‌های شب بود و سردی عراق غلبه کرد و از سرما به خود می‌پیچیدیم، صدای غرولند آرامی بیدارم کرد، همان مرد تلخ مزاج در حالی که غرغر می‌کرد رویمان پتو می‌کشید و گرمای پتو بعد از تحمل سرما چقدر شیرین بود. صبح برای نماز جماعت بیدار شدیم، بعد از نماز پیش ما آمد و بر روی دیواره کوچک روبه‌رویمان نشست در حالی که با چوبی در دستش ور می‌رفت و سرش پایین بود، طوری که بتوانیم بفهمیم گفت: من با امام حسین اینطور قرار نگذاشته بودم که زائرش در حیاط بدون پتو بخوابد و من و اهل و عیالم داخل اتاق با پتو بخوابیم. به خدا قسم همه پتوهایمان را شب برای شما آوردیم، از ما راضی باشید و شکایت ما را پیش امام نکنید. همینقدر تلخ و شیرین... ✍️ روح اله رضوی @HOWZAVIAN