. ماهـــی و دریــــا ✍️ علی‌رضا مکتب‌دار، عضو تحریریه نویسندگان حوزوی ماهی خُردی بودم، محصور در تُنگ و یا حوضچه‌ای کوچک. طبع کنجکاو و سرکشم، فضا را برایم تنگ‌تر می‌کرد. نگاهم همیشه به کوه‌هایی بود که در غبارِ فاصله محو بودند و تنها وقتی بارانی می‌بارید و یا قله‌ها از سرما، کلاه سفید برف را تا بیخ گوش‌هایشان پایین می‌کشیدند، به راحتی می‌شد خطوط لبه‌ها و سایه روشن دره‌ها و تیغه‌هایش را از هم تشخیص داد. در کودکی، همیشه با خودم می‌اندیشیدم که حتما جادهٔ خشکی، با رسیدن به پایانهٔ آن کوه‌ها به انتها می‌رسد و پشت کوه‌ها دریاهای بی‌کران آب است. کمی که بزرگ‌تر شدم، فضا برایم تنگ‌تر و تنگ‌تر شد. تصمیم خودم را گرفتم. باید به پشت کوه‌ها سرک می‌کشیدم، شاید آنجا جایی بود که روح سرکشم، فرصت جُولان بیشتری می‌یافت. همه را در بی‌خبری گذاشتم و بار سفر بستم به سرزمینی که در پشت آن کوه‌های رؤیایی، انتظارم را می‌کشید. 🔗 متن کامل در این صفحه @HOWZAVIAN