✔️ سرِ حرف را باز کنیم... ✍️ محمد صدرا مازنی نوشت: روز گذشته برای شرکت در مراسم سومین روز شهادت شهید علی آقازاده‌نژاد(که به همراه جمعی دیگر از مستشاران نظامی کشورمان توسط رژیم‌ صهیونیستی به شهادت رسید)، به سمت گلزار شهدا حرکت کردم. به وسیله سرویس آنلاین کرایه خودروی اسنپ. جوان بیست و سه چهارساله‌ای با پراید نقره‌ای راننده بود. سلام کردم و روز پدر را تبریک گفتم. راننده جوان هم متقابلا تبریک گفت. پرسیدم پدر شدین؟ خندید و گفت من هنوز مجردم! گفتم: ان‌شاءالله ازدواج کنی و پدر اولاد سالم بشی، چپ و راست صدای «پدر» تو خونه‌ات بلند بشه! بیشتر خندید و چیزی نگفت. بعد پرسیدم از درآمد اسنپ رضایت دارین؟ پاسخ داد: اسنپ شغل دوممه! سؤال کردم شغل اولت چیه؟ گفت: کارگر کارخانه پیچ و مهره‌سازی هستم. گویی برای هر سوال به اندازه کوتاه و مرتبط با همان سوال آمادگی پاسخ دارد. گزیده و کوتاه! پرسیدم: از چه ساعت شبانه روز برای اسنپ کار می‌کنی؟ گفت: ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدار می‌شوم و بعد از نماز و صبحانه، سرویس همکاران هستم به سمت کارخانه، واقع در شهرک شکوهیه، راه می‌فتم. ساعت چهار و نیم هم با همکاران به شهر بر می‌گردم. مختصر استراحتی می‌کنم و تا ساعت یازده و نیم شب کار می‌کنم. درآمد اسنپم خرج خوراک و پوشاکم میشه. بعدش از سختی کار در کارخانه گفت و اینکه صدای زیاد تراشکاری باعث شد شنوایی‌اش کم بشه(همان لحظه پیامکی از اسنپ ارسال می‌شود: «راننده اسنپ شما به‌دلیل ناشنوایی یا کم‌شنوایی امکان مکالمه تلفنی ندارد. برای ارتباط، از چت درون‌برنامه استفاده کنید»). می‌گفت: ذرات روغن در محیط کارخانه پراکنده است. گفتم: ماسک می‌زنید؟ پاسخ داد: آلودگی به حدی زیاد است که ماسک جوابگو نیست. می‌گفت: کارکنان شرکت به خاطر سختی کار پس از بیست سال باز نشست می‌شوند‌. به یاد داستان کارمندی افتادم که درباره‌اش می‌گفتند: یک روز دو سه نامه پیش‌نویس کرده بود و معتقد بود برای امروز کافی است و داستان دیگری که آقا یا خانم کارمندی در وقت اداری مشغول کار شخصی بود و وقتی بعد از چندبار تکرار، تذکری محترمانه از مسئولش می‌شنود، طلبکارانه می‌گوید: من هشت صبح تا ساعت شانزده اداره هستم و نان حضورم را می‌خورم! به گلزار شهدا رسیدم. با راننده جوان خداحافظی کردم. وارد گلزار شدم. سنگ مزار لاله‌های پرپری که آرمیده بودند، دیده می‌شدند. شهیدان علی آقازاده‌نژاد و سعید کریمی هم همان اوایل گلزار دفن شده بودند. به محل برگزاری مراسم (حسینیه شهدا) رفتم، بنری از تصویر سه شهید خانواده روی جایگاه و مقابل دیدگان نقش بسته بود. شرمم از خانواده شهیدان آقازاده‌نژاد بیشتر شد. از قرار اطلاع: دو عموی شهید آقازاده هم به شهادت رسیدند. پنج شهید از یک خانواده! آن جوان پرکار که نقشی در حرکت چرخ اقتصاد کشور دارد و این خانواده‌ای که برای انقلاب و اسلام از همه چیزشان گذشتند، برایم مسئولیت‌ساز است. ما در مقابل این خانواده‌ها و ملت بزرگ چه پاسخی داریم، اگر به وظایف‌مان عمل نکنیم؟ @HOWZAVIAN