💠 چگونه شیعه شدی؟
#سفر_به_ترکیه
✍ جلیل کریم زاده
به مُراد گفتم: «چگونه شیعه شدی؟» و او مردی بود پنجاهساله!
گفت: «من و آقا مصطفی، میرفتیم جلسات تفسیر شرکت میکردیم؛ روزی از روزها، در جلسهی تفسیر، رسیدیم به آیهی 55 سورهی مائده! شیخی که تفسیر میگفت، نتوانست آنگونه که میبایست مطلب را توضیح بدهد. ما هرچه اصرار کردیم، او بیشتر لنگ میزد؛ تا اینکه خودمان شکّاک به قضیه شدیم؛ گفتیم که: "این امکان ندارد که این شخص، عُمربنخطّاب باشد که در رکوع زکات میدهد!" پس از جلسه، رفتیم دنبال مدارک و تفاسیر دیگر...»
پس از آن شب، رفته بود در اینترنت جستجو کرده بود- و سواد چندانی هم نداشت- و رسیده بود به تفاسیری دربارهی همآن آیه؛ و متوجه شده بود که منظور از آن شخص، علیّبنأبیطالب ع است. هرچه منبع بود، پرینت گرفته و یواشکی در خانهاش میخوانده، تا اینکه رسیده بود به ماجرای «فدک» و میگفت: «نخستینبار بود که با این مطلب مواجه شدم؛ و مشایخ ما در اینباره به ما هیچ نگفته بودند». و او تمامی مطالبی را که در آن موضوع بوده، پرینت کرده بود؛ و دور از همسرش- که حافظ کلّ قرآن بود- آنها را در اتاق مطالعه میکرده.
میگفت: « وقتی با فدک مواجه شدم؛ ماجرهای بیشتری دربارهی ماجرای سقیفه هم خواندم؛ قضایای به آتش کشیده شدنِ درِ خانهی دختر پیغمبر ص را خواندم درحالیکه هیچ اطلاعی نداشتیم از آنها؛ و من شبها مخفیانه آنها را میخواندم و میگریستم؛ تا اینکه پس از مدّتی ماجراها برای من بیش از پیش روشن شد؛ و به حقّانیّت علیّبنأبیطالب ایمان آوردم؛ و شبی در اتاق که در حال مطالعه بودم، دست بر سینه نهاده و گفتم "أشهد أنّ علیّا ولیّالله!" دیگر به نمازِ جماعت نرفتم؛ از اینترنت نماز شیعیان را پیدا کردم؛ آموختم و پس از آن، نمازم را مخفیانه به حالتِ شیعیان خواندم».
من ارتباط بسیار نزدیکی با مُراد و خانوادهاش داشتم. چندین ماه در خانهی مادرش- که کلیدش را به من سپرده بود- ماندم. روزی از روزها، زنِ آقا مُراد، وارد اتاق میشود و میبیند که او به سبک شیعیان نماز میخواند. بسیار آشفته میشود... و همسرش برای من تعریف میکرد: « وقتی رفتم توی اتاق، دیدم که او مانند شیعیان نماز میخواند؛ ترسیدم؛ گفتم تو منحرف شدهای!» رفته بود به یکی از استادان و مشایخ خود زنگ زده بود؛ و گفته بود که همسرش منحرف شده و شیعه شده است. میگفت: « استادم گفت: اگر شیعه شده، مراقب باش و با او بحث مکن! آنها دلایل بسیار محکمی برای عقیدهشان دارند و نمیتوان با آنها مقابله کرد؛ فقط فاصله بگیر!»
همین صحبتها موجب شد که او- وقتی مراد در خانه نیست- بسوی کمد شخصی مُراد برود؛ و یواشکی کاغذهایی را که مخفی کرده بود، پیدا میکرده و میخوانده. میگفت: « یواشکی همه را میخواندم؛ و کمکم جذب شدم؛ وقتی مراد در خانه نبود، همه را خواندم...»
و روزی مراد سر وقت نماز به خانه میآید، متوجه میشود که همسرش کناری ایستاده و نماز میخواند؛ و روی سجّادهاش مُهری است.
#نویسندگان_حوزوی
@howzavian