🔻 «
هُنالِکَ» و میزانسن
✍️
علیرضا قربانی
1️⃣ دیگر پیرمردی سپیدموی شده بود و همسرش هم ناتوان از فرزندآوری بود، اما هنوز در دلش چراغ امید سوسو میزد. تقدیر این بود که بالاخره خدا یحیی را به زکریا بدهد. دستهای خدا آماده هدیه دادن بود، اما دستهای زکریا هنوز آماده گرفتن نبود، مشتش بسته بود. دریا بخیلِ آب نیست، اما کوزه باید دل به دریا بزند، باید راه دلش را به روی دریا باز کند. کوزه باید کوزه بودن خودش را فراموش کند و دل به دریا بودن دریا بسپارد. باید یقین کند که محدودیت او، دریا را محدود نمیکند. دریا باید راهی به درون او پیدا میکرد، به ذهن و دل او. باید راهی پیدا میکرد تا موج محبتش را بکوبد به درب بسته کوزه و خودش این گره را باز کند.
2️⃣خدا مریم را به زکریا سپرد. لااقل ظاهر ماجرا این بود که زکریا شد کفیل مریم. مریم که به محراب بندگی مینشست، از بهشت برایش میوه میآوردند؛ میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان. یحیی بارها این صحنه شگفت را دید. هر دفعه که مریم را در محراب میدید، ماجرا همین بود. بالاخره از مریم ماجرا را پرسید. مریم گفت میوهها را از پیش خدا برایش آوردهاند و بعد آن جمله حیرتانگیز را گفت: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد!
3️⃣ سناریو را ببین، میزانسن را ببین، هنرمندی دریا را ببین که چه کرد با دل کوزه. انگار همهچیز برای همین یک جمله طراحی شده بود: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد! همان خدایی که به پاداش عبادت مریم، میوه تابستان را در دل زمستان به او میدهد، میوه دل تو را هم میتواند در زمستان عمرت به تو بدهد.
انگار میکنی زکریا را سپرده بود به مریم، نه مریم را به زکریا، تا آخرش همین یک جمله را در زمان درست و مکان درست به زکریا بگوید. میتوانست خشک و خالی همین جمله را به زکریا وحی کند، اما نکرد. زکریا باید آماده میشد، باید مزه دریا بودن دریا را میچشید تا راه دلش باز میشد و قفل زبانش میشکست به گفتن این جمله: خدایا نسل پاکی به من بده، تو اهل شنیدن خواستهها هستی! ببین آن لحظه ناب را در قرآنش چطور روایت میکند: "هنالک دعا زکریا ربه" آنجا بود که زکریا ربّش را خواند. یک عمر انتظار و بزرگ شدن مریم و سپردن او به زکریا و سناریو و میزانسن به آن مفصلی فقط برای آن یک آن، آن آنِ ناب. به گمانم زندگی ما هم همین است. گاهی صحنهای به وسعت ماهها و سالها برایمان چیده فقط برای شنیدن یک جمله در یک لحظه.
4️⃣ آنشناس که باشی، به گوش و چشم مخاطبت کار نداری، به دلش کار داری. به اینکه کی و کجا آماده شنیدن حرفهای عمیق است. مهم نیست چه مدت و با چه شدتی درگیر حرفهای توست، مهم این است که به کدام لایه وجودش وصل شدهای. اگر این برایت مهم است، پرگویی نکن، سناریو بنویس، دکوپاژ کن و سرآخر یک جایی در یک لحظهای تیر خلاص را بزن. و اگر نمیتوانی، برو سراغ آنهای آماده مخاطب. برو سراغ خلوت شب جادههای او، تنهاییهای سحر مترو و هرجای دیگری که زمین و زمان، راهی به دل او برایت باز کردهاند. البته حسها هم مهماند، هر حسی به یک عمقی از وجود راه دارد؛ سمع به عمقی راه پیدا میکند که بصر به خواب هم نمیبیند.
5️⃣ همه این سناریو را چیدم تا همین یک جمله را بگویم که: رسانه خلوتگزیدگان جادهها باش نه رسانه لمدادگان کاناپهها. در روزگار رونق صحنههای شلوغ و رسانههای پرهیجان، تو مخاطب را در میزانس "هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز، خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز" قرار بده یا پیدا کن.
یکخطی سیاستگذارانهاش اینکه: اگر منابع محدودی داری و میخواهی بین مدیومهای مختلف توزیعش کنی، فقط به متغیر مقدار مصرف و درگیر شدن مخاطب توجه نکن، متغیر عمق تاثیر را هم لحاظ کن و برو سراغ رسانهای که به "آن"های خاص مخاطبت دسترسی دارد.
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN