🏴
فاطمیه نویسان
✍️ زهرا نجاتی نوشت:
زمانهای بوده که همهی مسلمین، به حکم مسلمانی، حجاب داشتهاند و از قضا، حضرت مادر، در چنان زمانهای زیسته.اما او هم مثل مادرش، به صرف زن بودن، صرف باردار بودن، صرف غذا پختن و آرد کردن با آسیاب دستی، به صرف چهارفرزند درخانه داشتن، گوشهی خانه ننشسته، یا نرفته توی محراب عبادت، و با آن انوار آسمانی،که برای هدایت مردمان دعا کند که؛ ای خدای مهربان! تو که علی را میشناسی، خودت دلهای مردم را به او مایل کن.
🔗 متن کامل
در صفحهی این نویسنده حوزوی
..................................................................
✍️ زهراکبیریپور نوشت:
خیالش را هم نمیکردم یک روز آسمان به زمین بیاید؛ اما روزی که رفتنت را به تماشا نشستم همان روز دیدم که چطور آسمان به زمین آمد.
در این چند روزی که از رفتند گذشته است هر روز بر سر مزارت گریه و مویه کردم اگر خلوت بود بلند، اگر شلوغ بود آرام، ولی هنوز آن بغضی که آن روز وقتی جلوی چشمانم بر روی بدنت ملحفهی سفید کشیدن و من از ترس اینکه مبادا نامحرمانی که در اتاق بودن صدایم را بشنوند، آستینم را محکم با دندان گرفته بودم تا داد نزنم، در گلویم مانده و قصد رفتن ندارد.
میدانی مادر امسال روضههای فاطمیه برایم با سالهای گذشته خیلی فرق دارد من امسال با تمام وجودم لحظهایی که نازدانههای مادر هستی آستین به دهان گرفتند تا همسایهها صدای گریهی آنها را نشنوند را با تمام وجودم حس میکنم یا وقتی حرف از دستهای کبود حضرت میشود، دستهای کبودت بر اثر تزریقهای پی در پی جلوی چشمم سبز میشود، همان دستی که روزهای آخر از من خواستی تا عکسشان را بگیرم.
میدانم که دستهای مادر عالم کبودیاش فرق دارد، اما دیدن کبودی دست مادر و زجری که روی دلهای فرزندانش میگذارد در همهی مادرها خیلی سخت است، خدا نصیبتان نکند.
..................................................................
✍️
نجمه صالحی نوشت:
_چادرم را سفت بگیر تا گم نشوی!
+ باشه،چقدر شلوغه!
_ سفتتر بگیر!!
هر چه چادرش را محکمتر میگرفتم؛خیالم راحتتر میشد که در شلوغی کوچه و بازار و خیابان گم نمیشوم! خیالم راحتتر میشد که راه درست را میروم! مادر بود دیگر، همیشه حواسش به من بود و من خیال راحتتر!
این روزها که عزادار داغ از دست دادن مهربانترین مادر هستیم، چقدر دلم میخواهد چادرش را محکمتر بگیرم، بازار دنیا، آشفته و شلوغتر از بچگیام شده!
مادر جان! نور دل پیامبر(ص) حواست هست؟ چادرت را محکم گرفتهام، فتنهها بیش از پیش شدهاند، تنهایی را با بند بند وجودم حس میکنم! نگاهم به توست، دست و دلم را به چادرت گره زدهام!
مادر جان دلم را به محبتت گرم و به شناختت داناتر کن که سخت محتاجم!!
#فاطمیه
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN