🔎ماجرای نیمروز و یک سِلفی متفاوت ▫️در یک روز کاری دیگر، فلکه آقاصادق را مقصد جهاد و تبلیغ قرار دادیم و با یک تیم سه نفره به کمپ موجود در این منطقه وارد شدیم. بیش از ۴۰ چادر در این کمپ برپا شده بود و مملو از کودکانی بود که درگیر سرما و زلزله و دوری از خانه های امن خود شده بودند. ▫️به محض اینکه رسیدیم، بچه‌ها را دور خود جمع کردیم و بازی و سرگرمی را آغاز. پدر و مادرها که چه بسا حال و حوصله درستی بخاطر وضعیت موجود نداشتند، رضایت خود را از مشغولیت بچه ها ابراز کردند. در میان خرسندی از طلابی که بانی این سرگرمی شده بودند تعجب بر چهره‌هایشان نقش بسته بود. ▫️حدود ۳۰ کودک و بچه ۴ تا ۱۲ ساله دور ما جمع شدند و وقتی طلاب عمامه به سر با لباس بسیجی را همراه خود در جست‌و‌خیز کودکانه‌شان می‌دیدند، ذوق و شوق مصاعفی در چهره‌هایشان موج میزد. ماجرای نیمروز تبلیغی و کار فرهنگی ما در کوران زلزله بقدری جذاب بود که از سردی هوا و پس‌لرزه‌های گاه و بیگاه و اخبار منفی عبور کرده بودیم. ▫️در واقع انرژی و صفای کودکان از طرفی و همراهی و خرسندی خانواده‌ها از طرفی دیگر ما را به این نتیجه می‌رساند که تقاضا برای حضور پررنگ روحانیت در چرخه اثر اجتماعی همیشه وجود دارد ولی باید به فکر زمینه‌ها و روش‌های نوین عرضه محتوای دینی در جامعه باشیم. ▫️سلفی پایانی اما طعم متفاوتی داشت. یادآور این عبارت معروف یکی از چریک‌های قدیمی بود که در موقعیت های سخت، زمزمه می‌کرد: دیگر نباید خفت. آری وقتی با صمیمیت و خلاقیت و کارتیمی می‌توان فاتح قلب‌ها شد و اعتمادها را جلب نمود چرا تاخیر چرا تردید؟ @tablighateslamikhoy @HOWZAVIAN