«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی» به جهان کسی نمانده که تو را نخوانده باشد به خدا نگفته باشم به جز از تو گفت وگویی به برم پری نمانده که به شمع تو نسوزد به کرم مرا پناهی که پناه ساده جویی ز کدام باده دادی که چنین مدام و مستم که نمی‌شناسم از هم سر و پا و دست و رویی تو که خودت جواب دادی به تمام شیعیانت زتو من جواب خواهم، برسان به روبرویی به فلک تو قاضی هستی، به خدا اولیایی به زمین تو پادشاهی، به جهان تو آبرویی به امید دیدنت من بروم به ندبه هر شب دل من توان ندارد که نبینداز تو سویی قلم اثر ندارد ،که به آشنا رساند برسان به آشنایم به علی تو را راستگویی به صدای خوش حنینت بده خود جواب ما را چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی ع.ط.ر