#روایت
◼️
خرده روایتهایی در سوگ رئیس جمهور شهید آیتالله سید#ابراهیم_رئیسی
این رئیسجمهورِ خاکی
- حاجآقا اینجوری لباستون خاکی میشه!
صدای فلش دوربین خبرنگاران توی گوشها میپیچید. شیب خاکی را پایین میرفت تا برای افتتاح پروژه آبرسانی صدرا خودش را به کارگران برساند. عبای مشکیاش را درآورد و روی بازویش انداخت. لبخندی زد و گفت: «عیبی نداره. ما همه از خاکیم و به خاک برمیگردیم.»
◽️روای: محمدحسین عظیمی
ما، همه صاحب عزاییم
دارم اطراف انبوه جمعیت میچرخم. مداح میخونه:
«عزا عزاست امروز
روز عزاست امروز
خامنهایِ رهبر صاحب عزاست امروز»
از کنار چند مرد میگذرم که آرام و سینهزنان میگن: همهمون صاحبعزاییم...
◽️راوی: رحمتالله رسولیمقدم
کاری از حوزههنری استان کهگیلویهوبویراحمد
«
رئیسی مرسی!»، این بار از اراک
او با چهره خسته و ناراحتش آمده بود. دستان پینهبستهاش را حائل تابلویی کرده بود که رویش نوشته بود: «رئیسی مرسی!»
رنگموهای سفیدش دیگر تاب و توان جوانی را نداشت ولی با این حال همراه همکاران جوانش از اراک کنده بود بیاید قم برای عرض تشکر. آمده بود که به قول خودش به رئیسی بگوید مرسی که با هستیات به جان کارگر جماعت جان دادی.
هپکوی اراک را تو زنده کردی.
خدا زندهات بدارد که مرا و همکارانم را از مردگی در آوردی.
آری زندگی ابدی از آن شهید است.
◽️راوی: ملیحه خانی از کاشان
سهشنبه، ۱ خرداد ۱۴۰۳، قم