💥 💥 3️⃣3️⃣ 🔻🔻🔻🔻 به نام خدا زندگی مشترک از سال ۸۶ شروع شد . من و همسرم هر دو از خانواده های پر جمعیتی بودیم بنابراین اینکه خیلی خونه مون سوت و کور باشه برامون معنا نداشت به لطف خدا رفت و آمد به خانه ی دونفره ما خیلی زیاد بود . تا اینکه سال ۹۰ اولین هدیه خدا به جمع ما اضافه شد کم تجربگی و ذوق از اومدن بچه و حساسیت های خاصی که نسبت به فرزند اول داشتیم ، یک مقداری رفت و آمدها رو تحت‌الشعاع قرار داد و دیگه اون شور اوایل رو نداشت. هنوز یک ماهی از تولد دخترم نگذشته بود که شرایطی طوری رقم خورد که وامی برای خرید مسکن‌ به همسرم دادند و ما هم در تکاپوی خرید خونه افتادیم چندتا وام دیگه گرفتیم و تونستیم تولد یکسالگی دخترم رو تو خونه خودمون بگیریم (طوری که همه می گفتن چه بچه خوش قدمی) به همسرم گفتم حقوق کارمندی و قسط ها دیگه اجازه نمی ده اون یک بار در هفته رو هم مهمون داشته باشیم یه کم مراعات کنیم اما همسرم بر این باور بود و با استناد به حدیث می گفت روزی دست خداست، و مهمون نیومده ، روزی خودشو مياره و تازه الان که دخترمون بزرگ شده باید بازم خونمون شلوغ باشه و رفت و آمدها از سر گرفته بشه ، بچه مون باید اجتماعی بار بیاد و ......... یک روز که واقعا پولی برای مهمان داشتن در خونه نداشتیم یکی از اقوام از شهرستان تماس گرفت وگفت که یک ساعت دیگه می‌رسیم خونه شما. منم گفتم خوش آمدید و از این حرفا اما ته دلم چون پولی برای خرید نداشتم ناراحت بودم به يخچال هم نگاه می کردم برای ده نفر چیزی نمی‌رسید که درست کنم ،با همسرم تماس گرفتم در دسترس نبود به محل کارش زنگ زدم گفتن مرخصی ساعتی گرفته رفته بیرون .گریه ام گرفته بود تو شهر غريب(چند ماهی میشد از شهر خودمون به خاطر شغل همسرم به شهر دیگه رفته بودیم) یک ساعت دیگه دو ماشین مهمون و من هنوز نتونسته بودم تدارک چیزی ببینم ........ یهو گوشیم زنگ خورد و گفت خانم فلانی شماره حسابتون رو لطف کنید شما برنده مسابقه حفظ قرآن شدید و من از خوشی داشتم بال در می آوردم .دو دقیقه بعد پول واریز شد به حسابم. فورا دخترم را حاضر کردم برم خرید مختصری کنم یهو همسرم کلید انداخت و درو باز کرد و یه عالمه خرید کرده‌ بود گفتم خبر داشتی مهمون داریم گفت نه کیه ؟گفتم پس این همه، پول از کجا آوردی ؟گفت سهامی که سال ۸۹ خریده بودم و بلا تکلیف بود (شرکتی بود که دو ماه بعد ازخرید سهام ورشکسته شده بود) اصل پول +سود ناچیزی رو واریز کردند منم گفتم برم یه مقداری خرید کنم حالا بگو ببینم مهمونامون کیا هستن؟ و من باز به‌ حرف همسرم رسیدم روزی دست خداست و مهمون نیومده، روزی خودشو میاره. الان بعد از گذشت تقریبا ۱۵ سال از زندگیمون با داشتن سه تا دسته گل، خدا رو شکر همون طور خونمون پر رفت و آمده و الحمدلله همه چیز هم داریم. 🔺🔺🔺🔺 ╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮ @iranjavanbeman_ir ╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯