✍روایت پنجم
از نجف به کاظمین رفتیم و پس از کاظمین به سمت سامرا راهی شدیم
به جایی رسیدیم که سالهاست در حسرت دیدن فرزند صاحب این دیار منتظر نشستهایم.
وقت اذان است ، لحظهٔ اجابت دعا، نماز میخوانیم و برای گشایش گرههایافتاده بر زندگیمان ، ظهورت را با اشک چشم از خدا میخواهیم ...
با حال پریشان و دل شکسته،
به امید تماشای چهره دلربایت
و به انتظار آمدنت چشم به گنبد دوخته ایم و
در صحن پدران بزرگوارت نشستهایم و زیارت جامعه کبیره میشود راه وصلمان...
ما در آخرین لحظات ایستادهایم تا نظارهگر خورشیدی باشیم که لکه های ابر از گناهان ما حجابی میان ما و او قرار داده است.
آقای ما...غریب سامرا
هر غم و غصه ای، گشایشی دارد و گشایش کار ما در ظهور شماست...و تنها اینجاست که فاصلهای میان خودمان و شما احساس نمیکنیم
"اللهم عجل لولیک الفرج"
«زیارت دانشجویی»
#بهار_وصل۲
#روایت
➖➖➖➖➖➖➖➖
🌱
@iut_baharevasl