#تلنگر
نقل است گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها میبالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گلهمندیم، پله صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه سقوطمان باشد!
👇👇👇
🆔
@jabbarnameh