2⃣ ! 🔴 قسمت من که تا حال با چنین صحنه ای روبرو نشده بودم، کمی هول برم داشت ؛ اما هرطور بود بر خود مسلط شدم و چنین آغاز سخن کردم: "بسم الله الرحیم". حس می کردم چیزی کم دارد، اما نمی دانستم چه چیز. دوباره تکرار کردم. باز همان صورت بود. اینجا بود که نیش های بچه ها شل شد. برای بار سوم تکرار کردم. باز هم نفهمیدم چه چیزی را جا می گذارم. صدای شلیک خنده بچه ها به گوشم رسید، دست و پایم را گم کردم؛ اما حاج آقا به فریادم رسید و گفت: "بسم الله الرحمن الرحیم". هنوز از رو نرفته بودم، خواستم به سبک و سیاق سخنرانی‌های آن زمان و نیز خود حاج آقا، سخنرانی را با حمد و ثنای خداوند شروع کنم. از این رو ادامه دادم: "الحمدلله رب العالمین". اما چشمتان روز بد نبیند، وقتی به خود آمدم که دیدم دارم می خوانم: "صراط الذین انعمت علیهم..." بله به جای حمد و ثنا داشتم سوره حمد را می‌خواندم. بچه ها از خنده روده بر شده بودند. حاج آقا سعی فراوان داشت خود را کنترل کند؛ اما لبخندی ملیح بر لبانش نقش بسته بود. کلاس از کنترل خارج شده بود. اما من هنوز مقاومت می کردم و در حالی که صدایم می لرزید، خواستم به شیوه سخنرانان با دستور ختم یک صلوات بر کلاس مسلط شوم. به همین جهت با صدای نیمه آمرانه گفتم: برای سلامتی ارواح پاک شهدا یک بلوات صلند(صلوات بلند) ختم کنید. باز هم شلیک خنده بود که به گوشم رسید. من که دیگر عصبانی شده بودم خشمگینانه به بچه ها گفتم چرا اینقدر می خندید؟ فکر می‌کنید سخنرانی کردن کار ساده ای است. خیر، این طور نیست. حتی من شنیده‌ام یک آقایی می‌خواست سخنرانی کند، وقتی نگاهش به جمعیت افتاد، همان جا غش کرد. ... @JADAZADQOM