...و ميديدم كه حسين(ع) با آن همه عظمت و جبروت بر مركب زمان و مكان ميراند، شمشير خونين اش سنت تاريخ را پاره پاره مي كند، و فرياد رعد آسايش، زمين سخت را آنچنان به لرزه درمي آورد، كه موج هايی بر زمين به وجود مي آيد كه تا بينهايت ادامه دارد…
اين خاطرات در ذهنم دور ميزد، خونم را به جوش مي آورد و آرزو ميكردم كه صدام را بيابم و با يك ضربت او را به دو نيم كنم…
ديگر سر از پا نمي شناختم، و اگر بزرگترين قدرت زرهی دنيا به مقابله ام مي آمد، بلادرنگ به قلب آن حمله مي كردم، از هيچ چيزی وحشت نداشتم، و از هيچ خطری روی نمي گرداندم. به يزيد و صدام كثيف تر از يزيد لعنت و نفرين ميكردم و به جبروت و كبريای حسين(ع) چشم داشتم...
....................
👈کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
شهید دکتر مصطفی چمران