📜برگی از داستان 💎قسمت 147: شُوالیه «ژان باتیست فابر» یک کارمند دولت فرانسه بود که در سال ۱۱۱۶ هجری قمری مأمور شد به ایران بیاید و قراردادی را با دولت ایران امضا کند هزینه سفر همراه معرفی نامه پادشاه فرانسه به او تحویل شد؛ اما فابر با دیدن پول هنگفتی که در اختیارش بود وسوسه شد و به یکی از قمارخانه های شهر پاریس رفت. اگر در قمار برنده می‌شد هزینه سفر را کنار می‌گذاشت و مبلغی را که برنده شده بود خودش برمی داشت اما این اتفاق نیفتاد... . فایر بازنده شد و تمام پول های دولت را از دست داد. این ماجرا نباید لو می‌رفت و سفر باید با موفقیت انجام می شد تا همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود. فابر از زنی به نام «ماری پتی» که از آشنایان او بود پولی را قرض کرد و به طرف ایران به راه افتاد. چند روز پس از حرکت اعضای گروه متوجه شدند سواری، در حالی که لباس شُوالیه ها را به تن دارد آنها را تعقیب می‌کند. سوار به آنها نزیک شد و پس از آنکه چند بار گرد آنها چرخید نقابش را کنار زد؛ ماری پتی برای غافلگیر کردن فابر لباس مردانه شوالیه ها را پوشیده و اکنون از او می‌خواست او را نیز به ایران ببرد فابر که هزینه سفر را از ماری پتی گرفته بود نمی‌توانست درخواست او را رد کند. فابر و اعضای گروه پس از مدتی به ایروان شهری در قفقاز که اکنون پایتخت جمهوری ارمنستان است رسیدند. در آن زمان ایروان بخشی از کشور ایران بود حاکم ایروان در دیدار با گروه فرانسوی از ماری پتی خواستگاری کرد ماری پتی با حکمران ازدواج کرد و همراه چند خدمتکار فرانسوی در ایروان باقی ماند و فابر و بقیه اعضای گروه به طرف اصفهان حرکت کردند. چند روز بعد ماری از یکی از خدمتکاران خود به حاکم شکایت کرد و حکمران هم این مرد فرانسوی را به زندان انداخت تا او را به قتل برساند کشیشی فرانسوی به نام پدر مونیه که در ایروان زندگی می‌کرد ماجرا را به فابر اطلاع داد فابر و افراد گروه به سرعت به ایروان برگشتند به زندان حمله کردند. دو نگهبان ایرانی را کشتند و چند نفر دیگر را زخمی کردند و توانستند هموطنشان را آزاد کنند حکمران ایروان تصمیم گرفت فرانسوی‌ها را دستگیر و حتی پدر مونیه را هم به قتل برساند. اما فرمانی از شاه سلطان حسین به او رسید که همه را آزاد کند و آنها را با احترام به اصفهان بفرستد!! حکمران ایروان مجبور شد به جای مجازات قاتلان برای جلب رضایت آنها پیش از حرکت مراسم شکاری را ترتیب دهد تا با خاطره ای خوش ایروان را ترک کنند. در طول مراسم فایر به تب شدیدی دچار شد و از دنیا رفت سفیر فرانسه در استانبول پایتخت عثمانی که از این حوادث باخبر شده بود یکی از کارمندان خود به نام « پیر ویکتور میشل» را به سرعت روانه ایران کرد. میشل ریاست گروه را به عهده گرفت و توانست در سال ۱۱۲۰ هجری قمری یک قرارداد رسمی را بین ایران و فرانسه با شاه سلطان حسین به امضا برساند . طبق این عهدنامه فرانسوی‌ها با شرایط خوب و ویژه ای با ایران داد و ستد می‌کردند و همه کشیشان آنها در ایران تحت حمایت شاه بودند یکی از امتیازهایی که در این پیمان به فرانسویها داده شده «کاپیتولاسیون » بود. یعنی اگر هر یک از مردم فرانسه در ایران جرمی را انجام می‌دادند حکومت ایران حق مجازات آنها را نداشت. گویا فرانسوی ها با خیال آسوده چنین امتیازی را از شاه درخواست نموده بودند چون هنگامی که در ایروان دستشان به خون چند ایرانی آلوده شده بود شاه هیچ واکنشی نشان نداده و حتی اجازه نداده بود ذره‌ای به آنها بی احترامی شود. 📚سرگذشت استعمار ج9ص101 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛