💠شهید بایرامعلی ورمزیاری در دفتر خاطراتش می نویسد: 🔻بی هوش شدم در اثر جراحت ناشی از ،صبح 12/7/61بود ،بیدارشدم کسی کنارم نبود ،یک باره دیدم سیدی با لباس رزم که به طرف چپ خود بسته ،عمامه سبزی بر سر دارد به طرف من می آید .هر چقدر خاستم خود را از او پنهان کنم نشد فکر می کردم عراقی است ،دستی بر سرم کشید خیالم راحت شد خودی است . گفتم آقا چرا ما را نمی برند من تشنه ام ،مرا با دست خود آب داد.گفتم آقا جان شما کی هستید ؟من شما را نمی شناسم از فرماندهان هستید ؟ایشان با آرامی گفت :من کسی هستم که قبل ار حمله تو مرا با گریه صدا می کردی که ما را دراین حمله یاری کن ،یک باره فهمیدم که علیه السلام است خاستم او را ببوسم دیدم کسی کنارم نیست . 📚کتاب وصال/ص109 💠جهادانتظار 🌸___♤♤♤♤♤♤♤___🌺 👀@jahadeentezar 🌸___°°°°°°°°°°°°°___🌺