خدایا ! از کاروان دوستانم جامانده ام خداوند ، ای عزیز ! من سالها است از کاروانی به جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می کنم ، اما خود جا مانده ام ، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها ، نام آنها ، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم ، با اشک و آه یاد شدند . عزیز من ! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [ است ] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من ، محبوب من ، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. ِعزیزم ! من از بی قراری و رسوایی جا ماندگی ، سر به بیابان ها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم. کریم ، حبیب ، به کَرَمَت دلبسته ام ، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم . مرا به خودت متصل کن. خدایا وحشت همه ی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم . رسوایم نکن. مرا به حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده ای ، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار میکند ، مرا به قافله ای که به سویت آمدند ، متصل کن. معبود من ، عشق من و معشوق من ، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم ، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است ، بس. مرا بپذیر اما آنچنان که شایسته تو باشم. 💞 💗 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie