حكيمی به دهی سفر کرد…🚶 زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. 🙇‍♀ حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت: این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید! حكيم به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده!!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت: حالا کف بزن!!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند! @jahadetabein1401