|| روایت‌‌لبخند‌آفرین‌ایران🇮🇷 💭 روایت دوّم : دست به دیوار گچی کشید و آنرا دنبال کرد. خاطراتی چشمک زن، جلوی چشمش می آمدند و می رفتند. انتهای راهرو یک پنجره 🖼 بود. ایستاد کنار دری با یک نوشته بزرگ، رویش با چند برچسب ستاره طلایی: «کلاس الف🎊.» از گوشه ی در، چند مروارید دید. مرواریدهایی زیباتر از ستاره های شب✨. مرواریدهایی که هر کدام انگار شبیه یک نامه ی محبت آمیز یک عزیز باشند. عزیزی که دوست داشتنی❤️ باشد. قدم اول را برداشت. ناگهان اتفاقی افتاد. جهان، چرخید و چرخید. صاحبْ فلک، فلک را دستور داد: خورشید، بیشتر بتابد، ماه، روشن تر شود، بلبل بلندتر بخواند. وارد شد و طوری که صدایش، تمام کلاس و لای دفترها 📖 را بگیرد و همه ی مرواریدها را بغل کند، بلند سلام کرد. نگذاشته و نبرداشته، صدای بزرگ و قشنگی برگشت. برگشت و دور کلاس چرخید و رفت زیرمیز و لای دفترها، بعد از کنار تابلوی «کلاس الف🎉» گذشت و سینه به سینه ی دیوار گچی خود را رساند به نور پنجره… آنجا که نیما می گوید؛ به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را…. گَوَن ها و مشتاقان سفر را بیابید که از آن مسیرهایی که سلامش می‌رسد، یکی اش همینجاست... 🔅شمارو دعوت می کنیم به خواندن تعدادی دیگر از این روایات 👇 📲 صفحه‌روایت‌لبخند‌آفرینان‌ایران .......حال‌خوبت‌دلیل‌دلبخند‌من❤️....... .:🇮🇷 : :. ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ •••ماهمه یک خانواده‌ایم 🌺 🔻جـمعیت امام حـسـن علیه السلام🔻 🆘 @j_imamhasan