در کنار تو به حیرانشدنم خندیدند
خواستم از غم تو ناله زنم خندیدند
سیزدهبار تو را بوسه زدم جای حسن
و به هر بار به بوسهزدنم خندیدند
اولش معرکه از آمدنم حیران بود
ولی افسوس که دیدند منم خندیدند
تا رسیدم به برت داد زدم واحسنا
تا شنیدند نوای حسنم خندیدند
هو شدم تا که یتیم حسنم را کشتند
بارها هم به همین هو شدنم خندیدند
دست و پا میزنی و خاک به سر میریزم
و به خاکیشدن پیرهنم خندیدند
کفنت سرخ شد از خون تنت سرخ شدم
و به سرخی عقیق یمنم خندیدند
از ترکخوردن هر تکه تو خرد شدم
آه دیدند که من میشکنم خندیدند
ماندهای زیر سم اسب و میسوزم من
اسبها هم به همین سوختنم خندیدند
آه ممتد بکشم چون که تو ممتد شدهای
در کنار تو به آه و سخنم خندیدند
میکشی پا به زمین و بدنم میلرزد
به همین لرزش کل بدنم خندیدند
تا که دیدند تو همقامت سقا شدهای
به قد و قامت سرو چمنم خندیدند
بغلت کردهام و سینه به سینه ببرم
کل کشیدند و به تو روی تنم خندیدند
#رضا_قاسمی
t.me/janatmahdi
eitaa.com/jannatolmahdi