،_پسته‌ی_خندون فردا من و همسرم به مدرسه‌ی دخترم دعوت شده‌ایم؛ برای مراسم قدردانی از اولیاء فعال. امروز دختر ۷ ساله‌ام از خواب بیدار شد و گفت: «مامان میشه فردا نری مدرسه؟» با تعجب گفتم: «برای چی؟ نمیشه نرم! آخه دعوت کردن.» - خب پس بابا نره! - چرا؟ - آخه من چند تا کار بد دارم تو مدرسه. از بابا خجالت می‌کشم! - حالا یه کم اون کاراتو بگو، شاید بتونم یه جوری کمکت کنم. - نگارش‌هام رو نمی‌نویسم بعضی وقتا. روی یکی از دوستام آب ریختم. قمقمه آبم میفته رو زمین، سر و صدا میشه. یه بار به جا دوستم دیکته نوشتم یواشکی، همون روزی که دیکته خودم بد شد، اون دوستم به جای من نوشت؛ آخه خیلی دوست داشت یه بار خیلی خوب بشه. جواب سؤالا رو جای بچه‌ها می‌گفتم بعضی موقعا. با یکی از بچه‌ها دعوام شد،بهش حرف زشت زدم....اووووم دیگه یادم نمیاد. کمی فکر کردم و گفتم: «حالا چی میشه بابا هم باشه؟ من بهش میگم بچه‌ها تو مدرسه بعضی وقتا ناقلا میشن دیگه!» گفت: «نه! آخه من پیش بابا آبرو دارم! دوست ندارم این ناقلایی‌هامو هم بدونه.» - خب اینا هم مثل ناقلایی‌های تو خونه هست دیگه. - تو که اونا رو نمیگی به بابا. یادم آمد من هیچ‌وقت به بابا از دخترم شکایت نکردم و دخترم خیلی خوب این را درک کرده. یادم آمد سر دختر اولم که جوان و ناآگاه بودم، شکایت می‌کردم و او هم خوب درک کرده بود. دخترم را بغل کردم و برایش موضوع دعوت مدرسه را توضیح دادم. با خوشحالی گفت: «پس بابا رو حتما ببر...» یک‌دفعه گفت: «فقط از مدیرمون بپرس برای چی پرونده بچه‌های ناقلا رو می‌ذارن زیر بغلشون؟ حالا نمیشه بدن دستشون؟ آخه زیر بغل هم شد جا؟؟؟» با عصبانیت ساختگی گفتم: «مگه دیگه چیکارا کردی ناقلا؟؟؟» خلاصه روز دختر ما هم اینطوری شروع شد! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan