✍
بخش دوم؛
میروم به سمت پنجرهای که از زیر چشمبند هم میتوانم نورش را حس کنم. سرانگشتانم را دراز میکنم سمت گلدانها تا برگهای لطیف و شادابشان را لمس کنم. انگشتانم را به خاک داخل گلدانهایی میکشم که هر کدام قصهای دارند.
یکی
یادگار گلدانهای مادربزرگ است که بیصبرانه منتظرم رشد کند، مثل امید به آخرین رشته پیوندهای میان من و آن عزیز آسمانی شده.
یکی
قلمهای از گلدان محل کار سابق.
آن یکی گلدانی که چند سال گل نمیکرد و امسال
معجزهوار گل داده و نماد امیدم شده.
گلدانک کادوی روز مادر پیش دبستانی دخترک.
و آن که روزی
تک برگی روی طاقچه افتاده بود و دیدم ریشه زده و گذاشتمش توی خاک و حالا برای خودش قد کشیده و زن و بچه هم دارد.
خاکشان نمدار است و فعلا بینیاز از آب اما محتاج نوازش. نوازش میکنم و قربانصدقه قدوبالای قد و نیمقدشان میروم که چند وقتی است این کار را فراموش کردهام. برمیگردم به سمت هال. میخواهم بپیچم توی اتاق مشترک خودم و دخترک که
دستم میرسد به لطافت گونهای و پیچاپیچ موهایی که حوالی کمرم است.
آغوش باز میکنم و گل زندگیام را در بغل میگیرم.
صدایش در گوشم میپیچد: «
سُک سُک مامانی!»
#زهره_علویراد
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس ... 🌱
ارتباط با ادمین:
@zahra_msh
@azadehrahimi
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan